middle

base info - اطلاعات اولیه

middle - وسط

noun - اسم

/ˈmɪdl/

UK :

/ˈmɪdl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [middle] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف

  • مرکزی

  • mid


    اواسط

  • centerUS


    مرکز ایالات متحده

  • centreUK


    مرکز انگلستان

  • halfway


    نیمه راه

  • centermost


    مرکزی ترین

  • medial


    داخلی

  • middlemost


    میانه ترین

  • midmost


    میانه

  • middling


    میانه راه

  • midway


    بین


  • مساوی فاصله

  • equidistant


    مزیال

  • mesial


    بین و بین

  • betwixt and between


    وسط

  • smack in the middle


    در قلب


  • حد واسط

  • intermediate


    میانجی

  • intermediary


    متوسط

  • median


    واسطه


  • منظور داشتن

  • mediate


    میانی


  • مداخله می کند

  • intermedial


    اتمی

  • intervening


    درونی


  • در نیمه راه


  • وسط راه

  • halfway between


    در بین

  • midway between



  • centric


antonyms - متضاد

  • سمت

  • outer


    بیرونی

  • exterior


    خارجی

  • outermost


    بیرونی ترین

  • outmost


    برجسته ترین

  • furthermost


    بیشتر از همه


  • خارج از


  • مرز

  • farthermost


    دورترین

  • farthest


    از راه دور

  • furthest


    بیشترین

  • remotest


    مفرط

  • utmost


    پیرامونی


  • دور افتاده

  • peripheral


    غیر معمول

  • outlying


    خارق العاده


  • حاشیه


  • استثنایی

  • fringe


    جانبدارانه

  • exceptional


    متعصب

  • biased


    غیرطبیعی

  • prejudiced


    نجیب

  • abnormal


    غیر منطقی

  • noble


    جزئي

  • unreasonable


    جانبی

  • partial


    متمایز

  • lateral


    کنجکاو

  • uncommon


    منحصر بفرد

  • distinctive




لغت پیشنهادی

therapy

لغت پیشنهادی

pious

لغت پیشنهادی

method