language

base info - اطلاعات اولیه

language - زبان

noun - اسم

/ˈlæŋɡwɪdʒ/

UK :

/ˈlæŋɡwɪdʒ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [language] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • the English language


    زبان انگلیسی

  • It takes a long time to learn to speak a language well.


    یادگیری خوب صحبت کردن به یک زبان زمان زیادی می برد.

  • All the children must learn a foreign language.


    همه بچه ها باید یک زبان خارجی یاد بگیرند.

  • German is my native language.


    آلمانی زبان مادری من است.

  • Is English an official language in your country?


    آیا زبان انگلیسی در کشور شما زبان رسمی است؟

  • The novel has been translated into over twenty languages.


    این رمان به بیش از بیست زبان ترجمه شده است.

  • She has a good command of the Spanish language.


    او به زبان اسپانیایی تسلط خوبی دارد.

  • Good language skills are essential in this job.


    مهارت زبان خوب در این شغل ضروری است.

  • They fell in love in spite of the language barrier (= the difficulty of communicating when people speak different languages).


    آنها با وجود مانع زبانی (= دشواری برقراری ارتباط زمانی که مردم به زبان های مختلف صحبت می کنند) عاشق شدند.

  • Why study Latin? It's a dead language (= no longer spoken by anyone).


    چرا لاتین مطالعه کنیم؟ این یک زبان مرده است (= دیگر توسط کسی صحبت نمی شود).

  • a qualification in language teaching


    مدرک در آموزش زبان

  • a study of language acquisition in two-year-olds


    مطالعه فراگیری زبان در کودکان دو ساله

  • Language is constantly evolving.


    زبان دائما در حال تکامل است.

  • spoken/written language


    زبان گفتاری / نوشتاری

  • literary/poetic language


    زبان ادبی/شعری

  • foul language (= words that people may consider offensive)


    زبان ناپسند (= کلماتی که مردم ممکن است توهین آمیز بدانند)

  • The poem uses distinctly modern language.


    در این شعر از زبانی کاملاً مدرن استفاده شده است.

  • His strength is that he addresses his readers in plain language.


    نقطه قوت او این است که خوانندگانش را به زبان ساده خطاب می کند.


  • زبان علم

  • the language of mime


    زبان میم

  • the language of dolphins/bees


    زبان دلفین ها/زنبورها

  • a programming language


    یک زبان برنامه نویسی


  • مراقب زبانت باش ای جوان!

  • The referee told the players to mind their language.


    داور به بازیکنان گفت که به زبان خود اهمیت دهند.

  • Give your instructions in everyday language.


    دستورالعمل های خود را به زبان روزمره ارائه دهید.


  • زبان حرفه وکالت

  • to have a wide/​limited vocabulary


    داشتن دایره لغات گسترده/محدود

  • The word has become part of advertising vocabulary.


    این کلمه به بخشی از واژگان تبلیغاتی تبدیل شده است.

  • I’ll try to explain in simple terms.


    سعی میکنم به زبان ساده توضیح بدم

  • It was the standard form of wording for a consent letter.


    این شکل استاندارد عبارت برای رضایت نامه بود.

  • medical terminology


    اصطلاحات پزشکی

synonyms - مترادف

  • زبان

  • dialect


    گویش

  • lingo


    زبان انگلیسی

  • vernacular


    زبان عامیانه

  • vocabulary


    واژگان

  • grammar


    دستور زبان


  • سخن، گفتار

  • bhasha


    باشا


  • زبان مادری


  • زبان اول


  • زبان فرانسه

  • lingua franca


    زبان زایمان


  • گفتار بومی

  • natal tongue


    زبان مادر


  • بدنه کلمات


  • پتویس

  • body of words


    پیجین

  • patois


    کریول

  • pidgin


  • creole


antonyms - متضاد

  • ساکت


  • سکوت


  • استاندارد

  • listening


    استماع

  • denial


    انکار


  • سوال

  • concealment


    پنهان کاری

  • suppression


    سرکوب

  • vagueness


    ابهام


  • احساس، مفهوم

لغت پیشنهادی

cropping

لغت پیشنهادی

harvest

لغت پیشنهادی

syrian