describe

base info - اطلاعات اولیه

describe - توصیف کردن

verb - فعل

/dɪˈskraɪb/

UK :

/dɪˈskraɪb/

US :

family - خانواده
description
شرح
indescribable
غیر قابل توصیف
nondescript
غیر توصیفی
descriptive
توصیفی
descriptively
به صورت توصیفی
google image
نتیجه جستجوی لغت [describe] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The next section describes our findings in detail.


    بخش بعدی یافته های ما را به تفصیل شرح می دهد.

  • to describe a method/process/situation


    برای توصیف یک روش/فرآیند/وضعیت


  • می توانید او را برای من توصیف کنید؟

  • They described for us exactly what happened.


    آنها دقیقاً آنچه را که اتفاق افتاده برای ما تعریف کردند.

  • The man was described as tall and dark and aged about 20.


    این مرد قد بلند و تیره و حدودا 20 ساله بود.

  • She describes herself as an artist.


    او خود را به عنوان یک هنرمند معرفی می کند.

  • Describe how you did it.


    توضیح دهید که چگونه این کار را انجام دادید.

  • Words cannot describe what I felt at that moment.


    کلمات نمی توانند آنچه را که در آن لحظه احساس می کردم توصیف کنند.

  • Witnesses described seeing strange lights in the sky.


    شاهدان از مشاهده نورهای عجیب در آسمان توصیف کردند.

  • The shark described a circle around the shoal of fish.


    کوسه دایره ای را در اطراف دسته ماهی توصیف کرد.

  • The road describes a long loop around the town.


    جاده یک حلقه طولانی در اطراف شهر را توصیف می کند.

  • The picture shows a family gathered around a kitchen table.


    تصویر خانواده ای را نشان می دهد که دور میز آشپزخانه جمع شده اند.

  • This is a picture/​photo of a busy city street.


    این تصویر/عکس از یک خیابان شلوغ شهری است.

  • In the foreground/​background, we can see a group of protesters.


    در پیش‌زمینه/پس‌زمینه، گروهی از معترضان را می‌بینیم.

  • In the bottom right-hand corner/​top left-hand corner there's a child sitting alone.


    در گوشه پایین سمت راست / گوشه بالا سمت چپ، یک کودک تنها نشسته است.

  • On the left/​On the right/​In the middle someone is standing with a bottle in his hand.


    در سمت چپ / سمت راست / در وسط، کسی با یک بطری در دست ایستاده است.

  • In the cartoon, we can see two people looking at a newspaper headline.


    در کارتون دو نفر را می بینیم که به تیتر یک روزنامه نگاه می کنند.

  • The cartoonist has drawn the man to represent a typical businessman.


    کاریکاتوریست مرد را به نمایندگی از یک تاجر معمولی ترسیم کرده است.

  • The area I grew up in is described as semi-rural.


    منطقه ای که من در آن بزرگ شدم به عنوان منطقه ای نیمه روستایی توصیف می شود.

  • He described briefly what happened.


    او به اختصار آنچه را که اتفاق افتاده است توضیح داد.

  • He goes on to describe very vividly how Caesar was stabbed to death.


    او در ادامه توضیح می دهد که چگونه سزار با چاقو کشته شد.

  • He goes on to describe vividly how Lincoln was assassinated.


    او در ادامه نحوه ترور لینکلن را به وضوح توضیح می دهد.

  • Observers have described the situation in the country as ‘serious’.


    ناظران وضعیت کشور را جدی توصیف کرده اند.

  • The shirt was variously described as ‘pink’, ‘salmon’ and ‘rose’.


    این پیراهن به‌صورت‌های مختلف به‌صورت «صورتی»، «سالمون» و «رز» توصیف می‌شد.

  • Their daily lives are described in detail.


    زندگی روزمره آنها به تفصیل شرح داده شده است.

  • This process is fully described in section three of the book.


    این فرآیند به طور کامل در بخش سوم کتاب توضیح داده شده است.

  • Words cannot describe our feelings at that moment.


    کلمات نمی توانند احساسات ما را در آن لحظه توصیف کنند.

  • Jim was described by his colleagues as ‘unusual’.


    جیم توسط همکارانش به عنوان غیر معمول توصیف شد.

  • The current political situation in Vietnam is described in chapter 8.


    وضعیت سیاسی کنونی ویتنام در فصل 8 توضیح داده شده است.

  • Production data were collected and analysed by methods previously described for Trial 1.


    داده‌های تولید با روش‌هایی که قبلاً برای آزمایش 1 توضیح داده شده بود، جمع‌آوری و تجزیه و تحلیل شدند.

  • Could you describe your attacker?


    ممکن است مهاجم خود را توصیف کنید؟

synonyms - مترادف

  • مربوط بودن


  • گزارش

  • chronicle


    تاريخچه

  • recount


    بازشماری


  • بیان

  • narrate


    روایت کند


  • جزئیات


  • توضیح


  • نشان دادن


  • بگو

  • recite


    از بر خواندن

  • catalogUS


    کاتالوگ ایالات متحده

  • catalogueUK


    کاتالوگ انگلستان

  • evoke


    برانگیختن


  • حاضر


  • نمایندگی کند


  • چارت سازمانی


  • بحث و گفتگو

  • elucidate


    روشن کردن

  • expound


    توضیح دادن

  • impart


    به اشتراک بگذارند

  • rehearse


    تمرین کنید


  • راه افتاد

  • specify


    مشخص كردن


  • از

  • conjure up


    تجسم کردن

  • put into words


    در کلمات قرار دهید

  • articulate


    ادعا کردن


  • نظر دادن در مورد


  • برقراری ارتباط


antonyms - متضاد
  • becloud


    ابری

  • befog


    مه گرفتگی

  • befuddle


    گیج کردن

  • censor


    سانسور

  • cloak


    شنل


  • ابر

  • complicate


    پیچیده کردن

  • conceal


    پنهان کردن، پوشاندن

  • confuse


    تحریف کردن

  • distort


    پوشاندن

  • enshroud


    جعل کردن

  • falsify


    مغشوش

  • garble


    پنهان شدن


  • ماسک


  • بد توصیف کردن

  • misdescribe


    نادرست معرفی کنید

  • misrepresent


    تحریف

  • misstate


    درهم ریختن

  • muddle


    گل آلود

  • muddy


    مبهم

  • obfuscate


    منحرف

  • obscure


    کفن

  • pervert


    کج کردن

  • shroud


    سرکوب کردن

  • skew


    پیچ - پیچیدن

  • suppress


    پیچ و تاب

  • twist


    سرپوش گذاشتن

  • warp


    زیر پوشش نگه دارید


  • خودداری کنید

  • keep under wraps


  • withhold


لغت پیشنهادی

boozed

لغت پیشنهادی

jumbo

لغت پیشنهادی

investigators