white

base info - اطلاعات اولیه

white - سفید

adjective - صفت

/waɪt/

UK :

/waɪt/

US :

family - خانواده
white
سفید
whitener
سفید کننده
whiten
سفید کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [white] در گوگل
description - توضیح
  • having the colour of milk salt or snow


    رنگ شیر، نمک یا برف دارد


  • متعلق به نژاد افراد با پوست رنگ پریده است

  • relating to white people


    مربوط به سفید پوستان


  • رنگ پریده به نظر می رسد، به دلیل بیماری، احساسات قوی و غیره


  • قهوه سفید حاوی شیر یا خامه است

  • white wine is a pale yellow colour


    شراب سفید یک رنگ زرد کم رنگ است

  • the colour of milk salt and snow


    رنگ شیر و نمک و برف


  • کسی که متعلق به نژاد افراد با پوست رنگ پریده است

  • wine that is pale yellow in colour


    شرابی که به رنگ زرد کم رنگ است


  • قسمت سفید چشم شما

  • the part of an egg that surrounds the yolk (=yellow part) and becomes white when cooked


    قسمتی از تخم مرغ که زرده (=قسمت زرد) را احاطه کرده و پس از پخته شدن سفید می شود.


  • رنگی مانند رنگ برفی، شیری یا استخوانی

  • having a pale face because you are not well or you are feeling shocked


    داشتن چهره ای رنگ پریده به این دلیل که حال شما خوب نیست یا احساس شوک می کنید

  • used in the names of various food and drink products, many of which are not pure white but slightly cream yellow grey, or transparent


    در نام های مختلف مواد غذایی و نوشیدنی استفاده می شود که بسیاری از آنها سفید خالص نیستند بلکه کمی کرم، زرد، خاکستری یا شفاف هستند.

  • belonging to the group of people with skin that is pale in colour, who come from or whose family originally came from Europe


    متعلق به گروهی از افراد با رنگ پوست کم رنگ، که از اروپا می آیند یا خانواده آنها در اصل از اروپا آمده اند.


  • رنگی مانند رنگ برف، شیر یا استخوان


  • لباس‌های سفید که یا برای یک فعالیت یا شغل خاص پوشیده می‌شوند یا در کنار هم قرار می‌گیرند تا همزمان شسته شوند


  • قسمتی از چشم که سفید است

  • the transparent part of an egg that surrounds the yolk and becomes white when cooked


    قسمت شفاف یک تخم مرغ که زرده را احاطه کرده و پس از پخته شدن سفید می شود

  • a person with skin that is pale in colour, who comes from or whose family originally came from Europe


    فردی با پوست رنگ پریده، که از اروپا می آید یا خانواده اش در اصل از اروپا آمده اند


  • (از) رنگی مانند رنگ برفی، شیری یا استخوانی

  • The white of an egg is the part of an egg that becomes white when cooked.


    سفیده تخم مرغ قسمتی از تخم مرغ است که با پخته شدن سفید می شود.

  • belonging to a race whose skin is pale in color; Caucasian


    متعلق به نژادی که رنگ پوست آنها کمرنگ است. قفقازی

  • white daisies


    گل مروارید سفید

  • He and a white friend William Grady, had been chased into the station by white youths throwing bottles and stones.


    او و یک دوست سفیدپوست، ویلیام گریدی، توسط جوانان سفیدپوست که بطری ها و سنگ پرتاب می کردند به داخل ایستگاه تعقیب شدند.

  • His thick white hair was cut short and unevenly, so that in parts it stood up in clumps.


    موهای سفید پرپشت او کوتاه و ناهموار بود، به طوری که در قسمت هایی به صورت دسته ای بلند می شد.

  • For years, the female tilt toward the Democrats was balanced by disproportionate white male support for Republicans.


    برای سال‌ها، تمایل زنان به دموکرات‌ها با حمایت نامتناسب مردان سفیدپوست از جمهوری‌خواهان متعادل می‌شد.

  • Nice white socks and a proper little coat.


    جوراب سفید زیبا و یک کت کوچک مناسب.

  • A derivation of White Sunday, it refers to the white garments worn by the recently baptised Christians of the early Church.


    مشتق شده از یکشنبه سفید، به لباس های سفیدی اشاره دارد که مسیحیان اخیراً غسل تعمید کلیسای اولیه می پوشند.

  • Hundreds of white tables with white chairs are mostly filled with suntanned white people dressed colorfully.


    صدها میز سفید با صندلی های سفید عمدتاً پر از افراد سفید پوست برنزه شده است که لباس های رنگارنگ دارند.

example - مثال
  • a crisp white shirt


    یک پیراهن سفید ترد


  • یک لباس سفید


  • گیاهی با گلهای سفید زیبا

  • The suspect was seen driving a white van.


    مظنون در حال رانندگی یک ون سفید رنگ دیده شد.

  • a spacious room with white walls and large windows


    یک اتاق بزرگ با دیوارهای سفید و پنجره های بزرگ

  • a set of perfect white teeth


    مجموعه ای از دندان های سفید کامل

  • His hair was as white as snow.


    موهایش مثل برف سفید بود.

  • The horse was almost pure white in colour.


    اسب تقریباً به رنگ سفید خالص بود.

  • white middle-class families


    خانواده های طبقه متوسط ​​سفید پوست

  • She writes about her experiences as a black girl in a predominantly white city.


    او در مورد تجربیات خود به عنوان یک دختر سیاه پوست در یک شهر عمدتا سفیدپوست می نویسد.

  • He grew up in a mostly white neighbourhood.


    او در یک محله عمدتا سفیدپوست بزرگ شد.

  • middle-aged white men in suits


    مردان میانسال سفیدپوست با کت و شلوار

  • policies intended to appeal to white working-class voters


    سیاست هایی که برای جلب نظر رأی دهندگان سفیدپوست طبقه کارگر در نظر گرفته شده است


  • سفید با شوک

  • Zack's face turned white and his jaw dropped.


    صورت زک سفید شد و آرواره اش افتاد.

  • She went white as a sheet when she heard the news.


    وقتی خبر را شنید مثل یک ملافه سفید شد.

  • He looked red-eyed and white-faced, slightly fearful and anxious.


    او با چشمان قرمز و صورت سفید، کمی ترسیده و مضطرب به نظر می رسید.

  • Two white coffees, please.


    لطفا دو قهوه سفید


  • قهوه‌تان را سیاه می‌خورید یا سفید؟

  • a white T-shirt


    یک تی شرت سفید

  • white walls


    دیوارهای سفید


  • یک سگ سیاه و سفید

  • He's white-haired now.


    او اکنون مو سفید است.

  • How do you like your coffee? White (= with milk or cream) and no sugar please.


    شما چگونه قهوه ای دوست دارید؟ سفید (= با شیر یا خامه) و بدون شکر لطفا.

  • She was white and her lips were pale.


    او سفید بود و لب هایش رنگ پریده بود.


  • نان سفید


  • شکلات سفید

  • white flour


    آرد سفید


  • شکر سفید


  • شراب سفید

  • He had a black mother and a white father.


    او یک مادر سیاه پوست و یک پدر سفیدپوست داشت.

synonyms - مترادف

  • رنگ پریده

  • grayUS


    خاکستری ایالات متحده

  • greyUK


    greyUK

  • pasty


    خمیری

  • waxen


    واکس زدن

  • chalky


    گچی

  • milky


    شیری

  • chalk-white


    سفید گچی

  • colorlessUS


    بی رنگ آمریکا

  • colourlessUK


    بی رنگ انگلستان

  • drawn


    کشیده شده

  • pasty-faced


    صورت خمیری

  • peaky


    اوج

  • whey-faced


    صورت آب پنیر

  • bleached


    سفید شده

  • wheyfaced


    آب پنیر

  • blanched


    بلانچ شده


  • نمایشگاه


  • سبک

  • pearly


    مرواریدی

  • pallid


    خاکستر

  • ashen


    آنها

  • wan


    گوسفند

  • sallow


    anemicUK

  • anaemicUK


    بی خون

  • bloodless


    مریض

  • sickly


    anemicUS

  • anemicUS


    خاکستری

  • ashy


    مایل به سفید

  • whitish


    باعث شد

  • etiolated


antonyms - متضاد
  • tanned


    برنزه


  • تاریک

  • darkened


    تاریک شده

  • rubicund


    روبیوند


  • رنگ قهوه ای

  • bronzed


    برنزی شده

  • tan


    برنزه شده

  • suntanned


    آفتاب سوخته

  • sunburned


    غیر سفید

  • nonwhite


    بدون سفید

  • unwhite


    سرخ رنگ

  • ruddy


    برافروخته

  • flushed


    غیر قابل تاثیر

  • unimpressionable


لغت پیشنهادی

attributable

لغت پیشنهادی

yummy

لغت پیشنهادی

behove