station

base info - اطلاعات اولیه

station - ایستگاه

noun - اسم

/ˈsteɪʃn/

UK :

/ˈsteɪʃn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [station] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • ایستگاه اصلی

  • Euston Station


    ایستگاه یوستون


  • ایستگاه قطار

  • a railway station


    یک ایستگاه قطار

  • a tube/an underground station


    یک مترو/یک ایستگاه زیرزمینی

  • a subway station


    یک ایستگاه مترو

  • I get off at the next station.


    در ایستگاه بعدی پیاده می شوم.

  • We waited for him at the bus station.


    در ایستگاه اتوبوس منتظرش بودیم.


  • یک ایستگاه اتوبوس

  • Victoria Coach Station


    ایستگاه اتوبوس ویکتوریا

  • Report the theft at the nearest police station.


    سرقت را در نزدیکترین ایستگاه پلیس گزارش دهید.

  • a petrol station


    یک پمپ بنزین


  • یک ایستگاه پایش آلودگی

  • a pollution monitoring station


    ایستگاه تحقیقات کشاورزی


  • یک ایستگاه رادیویی / تلویزیونی / تلویزیونی محلی

  • a local radio/television/TV station


    به ایستگاه دیگری کوک کرد.

  • He tuned to another station.


    این ایستگاه 24 ساعته برنامه پخش می کند.

  • The station broadcasts 24 hours a day.


    او قطعاً در بالای ایستگاه خود ایده می گرفت.

  • She was definitely getting ideas above her station.


    شما نباید ایستگاه خود را بدون اجازه ترک کنید.

  • You are not to leave your station without permission.


    یک ایستگاه دریایی

  • a naval station


    زمانی که مهلت یک هفته جلوتر آمد، ایستگاه های وحشت بود.

  • It was panic stations when the deadline was brought forward by a week.


    یه قهوه تو ایستگاه میخورم

  • I'm getting off at the next station.


    قطار تازه داشت به ایستگاه می رسید.

  • I'll get a coffee at the station.


    چه ساعتی باید در ایستگاه باشید؟

  • The train was just arriving at the station.


    قطار با بیست دقیقه تاخیر به ایستگاه آکسفورد رسید.

  • What time do you need to be at the station?


    او مرا جلوی ایستگاه رها کرد.

  • The train arrived at Oxford Station twenty minutes late.


    من شما را با آسانسور به ایستگاه می‌رسانم.

  • He dropped me in front of the station.


    روبروی ایستگاه یک میخانه هست.

  • I'll give you a lift to the station.


    قطار درست بیرون ایستگاه توقف کرد.

  • There's a pub opposite the station.


  • The train stopped just outside the station.


synonyms - مترادف

  • پایه

  • depot


    انبار


  • مرکز فرماندهی

  • centerUS


    مرکز ایالات متحده

  • centreUK


    مرکز انگلستان


  • دفتر

  • precinct


    حوزه


  • ربع


  • خانه


  • پست


  • صندلی

  • locus


    منبع

  • nick


    بریدگی کوچک


  • نقطه

  • substation


    تانا

  • thana


    خانه ایستگاه


  • مغازه پلیس


  • کوتوالی

  • kotwali


    دفتر خانه


  • دفتر مرکزی


  • پایگاه نظامی


  • پایگاه عملیات

  • base of operations


    سایت


  • مقر

  • HQ


    پست فرماندهی


  • مرکز عملیات

  • centre of operations


    فرمان


  • توافق


  • پایانه

  • terminal


    بارانداز

  • dock


antonyms - متضاد
  • unemployment


    بیکاری


  • دفتر

  • avocation


    فراخوانی

  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده

لغت پیشنهادی

candor

لغت پیشنهادی

machine

لغت پیشنهادی

pinkish