cop
cop - پلیس
noun - اسم
UK :
US :
افسر پلیس
دریافت چیزی، به خصوص چیزی که نمی خواهید
آ افسر پلیس
دستگیر کردن کسی به جرم
دریافت یا به دست آوردن چیزی
گرفتن یا نگه داشتن
مخفف پایان بازی در پایان روز کاری یا روز کاری
من یک بار پلیس بودم
یک پلیس موتور سیکلت
اگر او یک آپاراتچی ماهر در اتاق هیئت مدیره باشد، می گویند او به عنوان مربی چندان پلیس نیست.
پلیس بد، پلیس خوب: آنها طبق روال عمل می کردند.
پلیس بازنشسته راه آهن و آدم بدی برای پلیس نیست.
جنایتکاران بیشتر از پلیس برای تعقیب آنها وجود دارد.
او می دانست که پلیس او را جریمه نمی کند.
به نوعی، جذابیت دیدن خیابانهای شهر پر از کودکان بیسواد، بیکار و بینظارت بر پلیس گم میشود.
Somehow the charm of seeing city streets swarm with uneducated, unemployable and unsupervised children is lost on the cops.
یکی به پلیس زنگ بزنه
children playing cops and robbers
کودکانی که پلیس و دزد بازی می کنند
یک برنامه پلیسی تلویزیونی
او به عنوان یک خواننده زیاد پلیس نیست.
بچه های زیادی پلیس و دزد بازی می کنند.
پن در نقش یک پلیس تازه کار ظاهر می شود تا خودش را ثابت کند.
این فیلم بر اساس داستان واقعی یک پلیس نیویورکی ساخته شده است.
این ستاره جمعه شب توسط پلیس راهنمایی و رانندگی متوقف شد.
سریع، فرار کن - پلیسی می آید!
او تهدید کرد که با پلیس تماس خواهد گرفت.
او هفته گذشته به دلیل رانندگی بدون گواهینامه دستگیر شد.
او سال گذشته جایزه امی را برای اجرای خود دریافت کرد.
به نظر می رسد که او تقصیر کل این آشفتگی را کنار زده است.
آنها به نوعی موفق به پیدا کردن پول برای مبارزه با مواد مخدر می شوند.
پلیس (آن را نگه دارید، می خواهید - من خودم نمی توانم هر دو را حمل کنم.
او در حال کار بر روی مشخصاتی است که امیدوار است امروز قبل از COP پست کرده باشد.
policeman
پلیس
constable
پاسبان
gendarme
ژاندارم
افسر
افسر پلیس
policewoman
پلیس زن
bobby
بابی
copper
فلز مس
flatfoot
کف پای صاف
patrolman
گشت بان
fuzz
fuzz
jack
جک
kotwal
کوتوال
roundsman
تیرانداز
trooper
سرباز
خرس
bizzy
عجیب
مشغول
law-enforcement agent
مامور مجری قانون
افسر صلح
plod
تخريب
rozzer
rozzer
لباس فرم
walloper
دیوارکوب
bluebottle
بطری آبی
bogey
ابله
demon
دیو
flattie
مسطح
flic
تلنگر
law-enforcement officer
مامور اجرای قانون
افسر قانون
از دست دادن
رهایی
رایگان
رها کردن
آزاد کردن
liberate
دادن
دريافت كردن
پیشنهاد
سوء تفاهم
misunderstand
حذف کردن
exclude
باز کردن
unfasten
از هم گسستن
disentangle
گره گشایی
untangle
تخلیه
discharge
شل کردن
loosen
فشار دادن
شکست
مصون باشید
be immune
ناخالص
gross
تعریف و تمجید
compliment
باز کردن قفل
unlock
شل
باز کردن قلاب
unlatch
جدا کردن
unhook
نگاه داشتن
detach
رد کردن
دست برداشتن از
رها کن