cop

base info - اطلاعات اولیه

cop - پلیس

noun - اسم

/kɑːp/

UK :

/kɒp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cop] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Somebody call the cops!


    یکی به پلیس زنگ بزنه

  • children playing cops and robbers


    کودکانی که پلیس و دزد بازی می کنند

  • a TV cop show


    یک برنامه پلیسی تلویزیونی

  • He's not much cop as a singer.


    او به عنوان یک خواننده زیاد پلیس نیست.

  • Lots of children play cops and robbers.


    بچه های زیادی پلیس و دزد بازی می کنند.

  • Penn stars as a rookie cop out to prove himself.


    پن در نقش یک پلیس تازه کار ظاهر می شود تا خودش را ثابت کند.

  • The film is based on the true story of a New York cop.


    این فیلم بر اساس داستان واقعی یک پلیس نیویورکی ساخته شده است.

  • The star was stopped by traffic cops on Friday night.


    این ستاره جمعه شب توسط پلیس راهنمایی و رانندگی متوقف شد.

  • Quick run - there's a cop coming!


    سریع، فرار کن - پلیسی می آید!

  • She threatened to call the cops.


    او تهدید کرد که با پلیس تماس خواهد گرفت.

  • He was copped for driving without a licence last week.


    او هفته گذشته به دلیل رانندگی بدون گواهینامه دستگیر شد.

  • She copped an Emmy award last year for her performance.


    او سال گذشته جایزه امی را برای اجرای خود دریافت کرد.

  • He seems to have copped the blame for the whole mess.


    به نظر می رسد که او تقصیر کل این آشفتگی را کنار زده است.


  • آنها به نوعی موفق به پیدا کردن پول برای مبارزه با مواد مخدر می شوند.

  • Cop (hold of) that would you - I can't carry both myself.


    پلیس (آن را نگه دارید، می خواهید - من خودم نمی توانم هر دو را حمل کنم.

  • She is working on a specification which she is hoping to have posted before COP today.


    او در حال کار بر روی مشخصاتی است که امیدوار است امروز قبل از COP پست کرده باشد.

synonyms - مترادف
  • policeman


    پلیس

  • constable


    پاسبان

  • gendarme


    ژاندارم


  • افسر


  • افسر پلیس

  • policewoman


    پلیس زن

  • bobby


    بابی

  • copper


    فلز مس

  • flatfoot


    کف پای صاف

  • patrolman


    گشت بان

  • fuzz


    fuzz

  • jack


    جک

  • kotwal


    کوتوال

  • roundsman


    تیرانداز

  • trooper


    سرباز


  • خرس

  • bizzy


    عجیب


  • مشغول

  • law-enforcement agent


    مامور مجری قانون


  • افسر صلح

  • plod


    تخريب

  • rozzer


    rozzer


  • لباس فرم

  • walloper


    دیوارکوب

  • bluebottle


    بطری آبی

  • bogey


    ابله

  • demon


    دیو

  • flattie


    مسطح

  • flic


    تلنگر

  • law-enforcement officer


    مامور اجرای قانون


  • افسر قانون

antonyms - متضاد

  • از دست دادن


  • رهایی


  • رایگان


  • رها کردن


  • آزاد کردن

  • liberate


    دادن


  • دريافت كردن


  • پیشنهاد


  • سوء تفاهم

  • misunderstand


    حذف کردن

  • exclude


    باز کردن

  • unfasten


    از هم گسستن

  • disentangle


    گره گشایی

  • untangle


    تخلیه

  • discharge


    شل کردن

  • loosen


    فشار دادن


  • شکست


  • مصون باشید

  • be immune


    ناخالص

  • gross


    تعریف و تمجید

  • compliment


    باز کردن قفل

  • unlock


    شل


  • باز کردن قلاب

  • unlatch


    جدا کردن

  • unhook


    نگاه داشتن

  • detach


    رد کردن


  • دست برداشتن از


  • رها کن




لغت پیشنهادی

bawl

لغت پیشنهادی

dip

لغت پیشنهادی

bachelorette