nearby

base info - اطلاعات اولیه

nearby - در نزدیکی

adjective - صفت

/ˌnɪrˈbaɪ/

UK :

/ˌnɪəˈbaɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [nearby] در گوگل
description - توضیح

  • دور نیست


  • نه چندان دور در فاصله؛ بستن

  • not far away in distance; close


    برای بخش اول مسیر، خاکریز چشم‌اندازی از زمین گلف Carrickknowe و بخش‌های مجاور را نشان می‌دهد.

  • For the first part of the route the embankment gives views across Carrickknowe golf course and the nearby allotments.


    در آن لحظه صدای تق تق در همان حوالی به گوش رسید.

  • At that moment there came a nearby clatter of mops and pails.


    دینا در یک کلبه نزدیک زندگی می کند.

  • Dinah lives in a nearby cottage.


    تام تا شانزده سالگی به مدرسه ادامه می دهد و مگی به همراه لوسی به مدرسه دخترانه نزدیک می رود.

  • Tom continues in school until he is sixteen, and Maggie goes to a nearby girls' school along with Lucy.


    او با اتهام دوم تلاش برای دزدی از دستیار الیزابت والش در مغازه کارت فروشی گرتو در همان روز روبرو است.

  • He faces a second charge of attempting to rob assistant Elizabeth Walsh at the nearby Grotto card shop on the same day.


    در هتلی در همان نزدیکی، جایی که بیل گیتس، بنیانگذار مایکروسافت در یک کنفرانس آموزشی و فناوری سخنرانی می کرد، فریادها بلند شد.

  • Screams erupted at a nearby hotel where Microsoft founder Bill Gates was addressing an education and technology conference.


    آنها توسط دوستانشان در خانه شان در نزدیکی ویتنی مراقبت می شدند.

  • They were cared for by friends at their home in nearby Witney.


example - مثال
  • Her mother lived in a nearby town.


    مادرش در یک شهر نزدیک زندگی می کرد.

  • There were complaints from nearby residents.


    شکایاتی از ساکنان اطراف وجود داشت.

  • If there's a café nearby we could stop for a snack.


    اگر کافه ای در این نزدیکی هست، می توانیم برای یک میان وعده توقف کنیم.

  • I noticed a policeman standing nearby.


    متوجه پلیسی شدم که در آن نزدیکی ایستاده بود.

  • We stopped at some nearby shops to buy some food.


    برای خرید غذا در چند مغازه نزدیک توقف کردیم.

  • A police officer was standing nearby.


    یک افسر پلیس در همان نزدیکی ایستاده بود.

  • We walked to a nearby park.


    پیاده به پارکی نزدیک رفتیم.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

articled

لغت پیشنهادی

irreplaceable

لغت پیشنهادی

textbook