coach

base info - اطلاعات اولیه

coach - مربی

noun - اسم

/kəʊtʃ/

UK :

/kəʊtʃ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [coach] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • the head/assistant coach


    سرمربی / کمک مربی

  • a basketball/football coach


    مربی بسکتبال/فوتبال


  • مربی تیم

  • the England coach


    سرمربی انگلیس

  • Italy’s national coach


    سرمربی تیم ملی ایتالیا

  • Coach Bob Shapiro


    مربی باب شاپیرو

  • the Giants coach Tom Coughlin


    تام کوفلین مربی جاینتز

  • the coach of the New York Knicks


    مربی نیویورک نیکس

  • a coach with the Chicago Cubs


    مربی با تیم شیکاگو کابز

  • a coach for the US Olympic team


    مربی تیم المپیک آمریکا

  • He is a former college football coach.


    او یک مربی سابق فوتبال کالج است.

  • a maths coach


    یک مربی ریاضی

  • to take/get a coach


    مربی گرفتن/گرفتن

  • Travel is by coach overnight to Berlin.


    سفر با اتوبوس یک شبه به برلین است.

  • Four passengers on the coach were seriously injured in the crash.


    در این تصادف چهار سرنشین این اتوبوس به شدت مجروح شدند.

  • a coach tour/journey/trip


    یک تور/سفر/سفر با مربی

  • She was seen boarding a coach to Southampton.


    او در حال سوار شدن به یک مربی به ساوتهمپتون دیده شد.

  • I got off the coach from London and walked home.


    از لندن پیاده شدم و به سمت خانه رفتم.

  • They went to Italy on a coach tour.


    آنها با یک تور مربی به ایتالیا رفتند.

  • a coach driver/passenger/operator


    راننده / مسافر / اپراتور اتوبوس

  • a coach station (= where coaches start and end their journey)


    ایستگاه اتوبوس (= جایی که مربیان سفر خود را از آنجا شروع و پایان می دهند)

  • a coach party (= a group of people travelling together on a coach)


    پارتی کوچ (= گروهی از مردم که با هم با یک اتوبوس سفر می کنند)

  • a railway coach


    یک مربی راه آهن

  • This is the old coach road.


    این جاده قدیمی مربی است.

  • a gateway wide enough for a coach and four (= pulled by four horses) to drive through


    دروازه ای که به اندازه کافی عریض باشد تا یک کالسکه و چهار اسب (= چهار اسب آن را بکشند).


  • برای پرواز مربی

  • coach fares/passengers/seats


    کرایه اتوبوس / مسافران / صندلی


  • یک مربی برتر بسکتبال

  • The Giants coach had this to say last night:…


    سرمربی جاینتز دیشب این را گفت:…

  • The national athletics coach was interviewed after the event.


    بعد از این مراسم با مربی تیم ملی دو و میدانی مصاحبه شد.

  • Who's the team coach?


    مربی تیم کیست؟

synonyms - مترادف
  • trainer


    مربی


  • معلم


  • معلم خصوصی

  • tutor


    مرشد

  • mentor


    متراکم

  • crammer


    گورو


  • pedagogUS

  • guru


    pedagogUK

  • pedagogUS


    کنترل کننده

  • pedagogueUK


    کاپیتان

  • handler


    مربی مته

  • skipper


    مربی تربیت بدنی

  • drill instructor


    راهنما


  • مشاور انگلستان


  • مشاور ایالات متحده

  • counsellorUK


    مشاور

  • counselorUS


    مدرس


  • استاد

  • lecturer


    کارشناس آموزشی


  • دستور دهنده


  • مدیر مدرسه


  • معلم مدرسه

  • educationist


    قابل اعتماد

  • preceptor


    دان

  • schoolmaster


    علمی

  • schoolteacher


  • confidant


  • don


  • advisor


  • educationalist



antonyms - متضاد

  • بازیکن

  • pupil


    شاگرد


  • دانشجو

  • novice


    تازه کار

  • apprentice


    شاگرد کارآموز

  • trainee


    کارآموز

  • learner


    یادگیرنده

  • beginner


    مبتدی

  • disciple


    کارشناسی

  • undergraduate


    تحت حمایت

  • protege


    محقق


  • خدمتکار

  • mentee


    فارغ التحصیل

  • attendant


    سرپرست


  • کم مطالعه

  • tutee


    جوان

  • understudy


    سال دوم


  • فوق لیسانس

  • sophomore


    دانش آموز

  • postgraduate


    کاراموز

  • schoolchild


    پا حساس

  • neophyte


    دانشجوی سال اول

  • tenderfoot


    بخش

  • freshwoman


    وابسته

  • freshman


    متصدی

  • ward


    دشمن

  • dependant


    فداکار

  • acolyte



  • foe


  • devotee


لغت پیشنهادی

lex

لغت پیشنهادی

assembles

لغت پیشنهادی

angina