player

base info - اطلاعات اولیه

player - بازیکن

noun - اسم

/ˈpleɪər/

UK :

/ˈpleɪə(r)/

US :

family - خانواده
play
بازی
interplay
تعامل
replay
بازپخش
playfulness
بازیگوشی
playful
بازیگوش
playable
قابل پخش
outplay
پیشی گرفتن
playfully
بازیگوشانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [player] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a football/tennis/chess player


    بازیکن فوتبال/تنیس/شطرنج

  • top/star players


    بازیکنان برتر/ستاره

  • a game for four players


    یک بازی برای چهار بازیکن

  • We've lost two key players through injury.


    ما دو بازیکن کلیدی خود را به دلیل مصدومیت از دست دادیم.

  • Celtic have signed four new players.


    سلتیک چهار بازیکن جدید به خدمت گرفته است.

  • The company has emerged as a major player in the London property market.


    این شرکت به عنوان یک بازیگر اصلی در بازار املاک لندن ظاهر شده است.

  • a DVD/CD player


    پخش کننده DVD/CD

  • a trumpet/bass player


    یک ترومپت/نوازنده باس

  • Phoenix Players present ‘Romeo and Juliet’.


    بازیکنان فینیکس «رومئو و ژولیت» را ارائه می‌کنند.

  • The club was forced to sell their star player.


    باشگاه مجبور شد ستاره خود را بفروشد.

  • The team has drafted some good players in recent years.


    این تیم در سال های اخیر بازیکنان خوبی را جذب کرده است.


  • این چکمه‌ها برای بازیکنان حرفه‌ای هستند تا برای بازیکنان معمولی.

  • one of the country's top tennis players


    یکی از برترین تنیسورهای کشور

  • At that time he was one of the most famous baseball players in America.


    در آن زمان او یکی از مشهورترین بازیکنان بیسبال در آمریکا بود.

  • He proved an excellent chess player.


    او ثابت کرد که یک شطرنج باز عالی است.

  • She's a former international netball player for New Zealand.


    او بازیکن سابق نتبال بین المللی برای نیوزیلند است.

  • They're both attacking players who've scored 37 of the team's 40 goals this season.


    آنها هر دو بازیکنان هجومی هستند که 37 گل از 40 گل تیم را در این فصل به ثمر رسانده اند.

  • Each player takes three cards.


    هر بازیکن سه کارت می گیرد.

  • The team has many talented players.


    این تیم بازیکنان با استعداد زیادی دارد.

  • She was a leading/key player in the reorganization of the health service.


    او یک بازیگر پیشرو/کلیدی در سازماندهی مجدد خدمات بهداشتی بود.

  • the Shakespeare Players


    بازیکنان شکسپیر

  • a recorder/piano player


    یک دستگاه ضبط/پیانو

  • a CD/DVD player


    یک دستگاه پخش CD/DVD

  • a cello/flute player


    یک نوازنده ویولن سل / فلوت

  • a CD/record player


    یک سی دی / پخش کننده ضبط

  • This basketball team has a lot of talented players.


    این تیم بسکتبال بازیکنان با استعداد زیادی دارد.

  • fig. The company is one of the leading players (= organizations taking part) in the deal.


    شکل. این شرکت یکی از بازیگران پیشرو (= سازمان های شرکت کننده) در معامله است.

  • The organization used to be unique; today it is just another player in a cut-throat market.


    سازمان قبلا منحصر به فرد بود. امروز این فقط یک بازیکن دیگر در بازار پرشور است.

  • As chairman of the Finance Committee she was a key player in the assembly's lengthy budget negotiations.


    او به عنوان رئیس کمیته مالی، نقشی کلیدی در مذاکرات طولانی مدت بودجه مجمع داشت.

  • It may take another three to four years before the market stabilizes enough for global players to think about establishing new EU locations.


    ممکن است سه تا چهار سال دیگر طول بکشد تا بازار به اندازه کافی تثبیت شود تا بازیگران جهانی به فکر ایجاد مکان های جدید اتحادیه اروپا باشند.

synonyms - مترادف

  • رقیب

  • contestant


    شرکت کننده

  • sportsman


    ورزشکار

  • sportsperson


    مدعی

  • contender


    زن ورزشکار

  • sportswoman


    آماتور


  • بالنده


  • قهرمان

  • amateur


    جوک

  • baller


    عضو

  • champ


    حریف

  • jock


    حرفه ای


  • تازه کار


  • سوپرجوک

  • pro


    عرق


  • گیمر

  • rookie


    عضو تیم

  • superjock


    بازیکن توپ

  • sweat


    بازیکن تیم

  • gamer


    دونده


  • مسابقه دهنده


  • ورودی


  • نامزد

  • challenger


    سگ شکارچی

  • runner


    نامه نگار

  • racer


  • entrant



  • pothunter


  • letterwoman


  • letterman


antonyms - متضاد
  • conductor


    رهبر ارکستر


  • کارگردان

  • fan


    پنکه

  • spectator


    تماشاگر

  • noncompetitor


    غیر رقیب


  • متحد


  • حامی

لغت پیشنهادی

tonight

لغت پیشنهادی

grain

لغت پیشنهادی

creme