committee

base info - اطلاعات اولیه

committee - کمیته

noun - اسم

/kəˈmɪti/

UK :

/kəˈmɪti/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [committee] در گوگل
description - توضیح
  • a group of people chosen to do a particular job make decisions etc


    گروهی از افراد که برای انجام یک کار خاص، تصمیم گیری و غیره انتخاب می شوند


  • گروهی از افراد در یک سازمان مانند یک دولت، شرکت یا حزب سیاسی که به منظور انجام یک کار خاص، تصمیم گیری و غیره انتخاب یا انتخاب شده اند.


  • گروه کوچکی از افراد که برای نمایندگی یک سازمان بزرگتر انتخاب می شوند و یا تصمیم می گیرند یا برای آن اطلاعات جمع آوری می کنند

  • a group of people chosen from a larger group to act on or consider matters of a particular kind


    گروهی از افراد که از یک گروه بزرگتر انتخاب می شوند تا به موضوعاتی از نوع خاصی عمل کنند یا در نظر بگیرند


  • گروه کوچکی از افراد برای نمایندگی یک سازمان بزرگتر و تصمیم گیری یا جمع آوری اطلاعات برای آن انتخاب می شوند

  • She's been on the Church committee for 20 years.


    او 20 سال در کمیته کلیسا بوده است.

  • The finance committee has decided to raise membership fees for next season.


    کمیته مالی تصمیم گرفته است که هزینه عضویت را برای فصل آینده افزایش دهد.

  • the Senate Armed Forces Committee


    کمیته نیروهای مسلح سنا

  • The pro-incorporation committee folks argue that nobody who opposed incorporation should be appointed to the council -- once more demonstrating their exclusivity.


    اعضای کمیته طرفدار ادغام استدلال می کنند که هیچ کس مخالف ادغام نباید به شورا منصوب شود - یک بار دیگر انحصار خود را نشان می دهد.

  • In the House for example there were 634 persons on committee staffs in 1967.


    به عنوان مثال، در مجلس نمایندگان، در سال 1967، 634 نفر در کارکنان کمیته بودند.

  • Step forward Tom Pendry, who chairs the Labour Party sports committee.


    تام پندری که ریاست کمیته ورزشی حزب کارگر را برعهده دارد، قدم به جلو بگذارید.

  • Bill Dean has been elected chairman of the committee.


    بیل دین به عنوان رئیس کمیته انتخاب شد.

  • They had held a site meeting on Thursday and he had turned up instead of the committee chairman they were expecting.


    آنها روز پنجشنبه جلسه ای در محل برگزار کرده بودند و او به جای رئیس کمیته ای که انتظارش را داشتند حاضر شده بود.

  • The committee includes people such as Elliott Shurgin, general manager of index services.


    این کمیته شامل افرادی مانند الیوت شورگین، مدیر کل خدمات شاخص است.

  • In addition procedural reforms in the 1970s transformed the relationship between chairmen and their committee colleagues.


    علاوه بر این، اصلاحات رویه ای در دهه 1970 روابط بین روسای و همکاران کمیته آنها را تغییر داد.

  • All high cost drugs are already rationed in hospitals through drug and therapeutics committees and clinical pharmacy services.


    همه داروهای گران قیمت در حال حاضر در بیمارستان ها از طریق کمیته های دارویی و درمانی و خدمات داروسازی بالینی جیره بندی می شوند.

  • A welcoming committee greets newcomers to the Parkside neighborhood.


    یک کمیته استقبال از تازه واردان به محله پارک ساید استقبال می کند.

example - مثال
  • an executive/advisory/organizing committee


    یک کمیته اجرایی/مشاوره/سازماندهی

  • a parliamentary/congressional/Senate committee


    یک کمیته پارلمانی / کنگره / سنا

  • The committee has/have decided to close the restaurant.


    کمیته تصمیم به تعطیلی رستوران گرفته است.

  • The committee unanimously approved the plan.


    این کمیته به اتفاق آرا این طرح را تصویب کرد.

  • to appoint/establish/form a committee


    برای تعیین / ایجاد / تشکیل کمیته

  • to chair/head a committee


    برای ریاست/ریاست یک کمیته

  • She's on the planning committee.


    او در کمیته برنامه ریزی است.

  • He has served on numerous committees.


    او در کمیته های متعددی خدمت کرده است.

  • I have been invited to sit on the committee.


    از من برای حضور در کمیته دعوت شده است.

  • He will be called to give evidence before the committee.


    او برای ارائه شهادت در کمیته فراخوانده خواهد شد.

  • The bill was still in committee (= being considered by a committee) in early December.


    این لایحه هنوز در کمیته (= در حال بررسی توسط یک کمیته) در اوایل دسامبر بود.


  • یک کمیته تحقیق

  • a committee of MPs/experts


    کمیته ای متشکل از نمایندگان مجلس / کارشناسان


  • کمیته ویژه بررسی استیضاح احتمالی استاندار اواخر امروز تشکیل جلسه می دهد.

  • the US House of Representatives' committee on foreign affairs


    کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا

  • a committee member/chairman


    یک عضو / رئیس کمیته

  • a committee meeting/report


    جلسه/گزارش کمیته

  • the chairman/chair of a committee


    رئیس / رئیس یک کمیته

  • a member/meeting of a committee


    عضو/جلسه یک کمیته

  • The player was fined by the disciplinary committee.


    این بازیکن توسط کمیته انضباطی جریمه شد.

  • I talked to some of the people on the committee.


    من با چند نفر از اعضای کمیته صحبت کردم.

  • Lord Stansfield will chair the committee.


    لرد استانسفیلد ریاست کمیته را بر عهده خواهد داشت.

  • Mr Taylor will chair the board's audit committee.


    آقای تیلور ریاست کمیته حسابرسی هیئت مدیره را بر عهده خواهد داشت.

  • She serves on several committees.


    او در چندین کمیته خدمت می کند.

  • The committee meets every Thursday.


    این کمیته هر پنجشنبه تشکیل جلسه می دهد.

  • a committee of experts


    کمیته ای از کارشناسان

  • a committee on the safety of medicines


    کمیته ایمنی داروها

  • Economic reform is likely to dominate today's meeting of the party's central committee.


    اصلاحات اقتصادی احتمالاً در جلسه امروز کمیته مرکزی حزب غالب خواهد بود.

  • She sits on/is on the school's development committee.


    او در کمیته توسعه مدرسه نشسته است.


  • شورای محلی به تازگی کمیته ای را برای مطالعه بازیافت تشکیل داده است.


  • یک جلسه کمیته

synonyms - مترادف

  • هیئت مدیره


  • شورا


  • پانل


  • کمیسیون


  • تیم


  • گروه

  • convocation


    تشکیل جلسه

  • delegation


    هیئت نمایندگی


  • کابینه

  • trustees


    متولیان


  • آژانس

  • representatives


    نمایندگان

  • bureau


    دفتر


  • محفظه - اتاق

  • deputation


    نمایندگی


  • هیئت داوران

  • consultants


    مشاوران

  • investigators


    محققین

  • subcommittee


    کمیته فرعی


  • نیروی کار


  • گروه کاری

  • assembly


    مونتاژ


  • بدن

  • directorate


    اداره

  • governing body


    هیئت حاکمه

  • advisory group


    گروه مشاوره

  • congress


    کنگره

  • quango


    کوانگو

  • synod


    سینود

  • senate


    سنا


  • مدیریت

antonyms - متضاد
  • employees


    کارمندان

  • apprentices


    کارآموزان

  • workers


    کارگران

  • trainees


    پیمانکاران

  • contractors


    پرسنل


  • کارکنان


  • تیم


  • نیروی کار

  • workforce


    کارگران شیفتی


  • shift workers


لغت پیشنهادی

annulment

لغت پیشنهادی

overturns

لغت پیشنهادی

meditation