finance

base info - اطلاعات اولیه

finance - دارایی، مالیه، سرمایه گذاری

noun - اسم

/ˈfaɪnæns/

UK :

/ˈfaɪnæns/

US :

family - خانواده
financing
تامین مالی
financial
مالی
finance
دارایی، مالیه، سرمایه گذاری
financially
از نظر مالی
google image
نتیجه جستجوی لغت [finance] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • این پروژه تنها در صورتی پیش خواهد رفت که بتوانند منابع مالی لازم را تامین کنند.

  • to arrange/secure finance


    ترتیب دادن/تامین مالی

  • Finance for education comes from taxpayers.


    بودجه آموزش و پرورش از مالیات دهندگان تأمین می شود.


  • وزیر دارایی

  • the finance director/department/committee


    مدیر مالی / بخش / کمیته

  • She's got a diploma in banking and finance.


    او دیپلم بانکداری و مالی دارد.

  • the world of high finance (= finance involving large companies or countries)


    دنیای تامین مالی بالا (= امور مالی شامل شرکت ها یا کشورهای بزرگ)

  • an expert in public/personal/corporate finance


    یک متخصص در امور مالی عمومی/شخصی/شرکتی


  • یک شرکت مالی

  • government/public/personal finances


    امور مالی دولتی/عمومی/شخصی

  • They were unable to manage their finances.


    آنها قادر به مدیریت امور مالی خود نبودند.

  • It's about time you sorted out your finances.


    وقت آن است که امور مالی خود را مرتب کنید.

  • Moving house put a severe strain on our finances.


    خانه تکانی فشار زیادی بر مالی ما وارد کرد.

  • The firm’s finances are basically sound.


    وضعیت مالی شرکت اساساً سالم است.

  • Several banks are providing finance for the housing programme.


    چندین بانک در حال تامین مالی برای برنامه مسکن هستند.

  • She struggled to get the necessary finance for her training.


    او برای به دست آوردن بودجه لازم برای آموزش خود تلاش کرد.

  • You may require bridging finance until the sale of your own property is completed.


    ممکن است تا زمانی که فروش ملک خود به پایان برسد، نیاز به تامین مالی داشته باشید.

  • the availability of bank finance for small businesses


    در دسترس بودن منابع مالی بانکی برای مشاغل کوچک


  • بودجه در دسترس دولت محلی


  • نیاز به دریافت بودجه اضافی


  • افسران مالی دولت محلی اداره مالیات را بسیار دشوار می دانستند.

  • The banking and finance sector was booming.


    بخش بانکی و مالی در حال رونق بود.


  • دنیای مالی بالا

  • Please send all invoices to the finance department.


    لطفا تمام فاکتورها را به بخش مالی ارسال کنید.

  • that most emotive of personal finance issues—taxation


    مهم ترین مسائل مالی شخصی، مالیات است

  • The bank offers advice and guidance on personal finance.


    این بانک مشاوره و راهنمایی در مورد امور مالی شخصی ارائه می دهد.

  • Our family finances are not very healthy at the moment.


    وضعیت مالی خانواده ما در حال حاضر چندان سالم نیست.

  • The company was under pressure to get its finances in order.


    این شرکت تحت فشار بود تا امور مالی خود را مرتب کند.

  • The company's finances are looking a bit shaky.


    وضعیت مالی این شرکت کمی متزلزل به نظر می رسد.

  • Their finances are in a mess.


    وضعیت مالی آنها به هم ریخته است.

  • They are not sure how they will raise the finances to go on the trip.


    آنها مطمئن نیستند که چگونه برای رفتن به سفر بودجه مالی خود را تامین خواهند کرد.

synonyms - مترادف
  • funds


    منابع مالی


  • پول


  • سرمایه، پایتخت


  • پول نقد

  • resources


    منابع

  • assets


    دارایی های

  • wherewithal


    به موجب آن


  • درآمد


  • ذخایر

  • reserves


    پشتیبان


  • بودجه

  • backing


    موجودی


  • یارانه


  • ثروت

  • subsidy


    حمایت


  • ونگا

  • sponsorship


    جریان نقدی

  • wonga


    وضعیت مالی


  • به معنای


  • خمیر


  • نان

  • means


    مثقال

  • dough


    دوش


  • برنجی

  • shekels


    ارزش

  • dosh


    غارت کردن

  • riches


    مولا

  • brass



  • loot


  • moolah


antonyms - متضاد
  • defund


    بازپرداخت

  • disendow


    از بین بردن

  • disapprove


    رد کردن

  • discourage


    دلسرد کردن


  • صدمه


  • گرفتن


  • تماس بگیرید


  • برداشت بودجه


  • پایان دادن به بودجه


  • از سرمایه خارج کردن


  • عقب نشینی

  • decapitalize


    انکار

  • withdraw backing


    اعتراض


  • مخالف بودن


  • مخالفت کنند


  • تسلیم شدن


  • زنگ تفريح

  • renege


    خودداری کنید


  • نگاه داشتن

  • withhold


    بی توجهی


  • باطل کردن

  • neglect


    وتو

  • invalidate


  • veto


لغت پیشنهادی

horizons

لغت پیشنهادی

ascendancy

لغت پیشنهادی

accept