revenue

base info - اطلاعات اولیه

revenue - درآمد

noun - اسم

/ˈrevənuː/

UK :

/ˈrevənjuː/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [revenue] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The government is currently facing a shortfall in tax revenue.


    دولت در حال حاضر با کمبود درآمد مالیاتی مواجه است.


  • درآمد تبلیغاتی شبکه های تلویزیونی تجاری را تامین مالی می کند.

  • a slump in oil revenues


    کاهش درآمدهای نفتی

  • The company's annual revenues rose by 30%.


    درآمد سالانه این شرکت 30 درصد افزایش یافت.

  • Tax fraud costs the country millions in lost revenue.


    تقلب مالیاتی میلیون ها ضرر از دست رفته کشور را به همراه دارد.

  • The central government collects the tax revenue on behalf of local authorities.


    دولت مرکزی درآمد مالیاتی را از طرف مقامات محلی جمع آوری می کند.


  • این پروژه تا سال 2010 هیچ درآمدی ایجاد نخواهد کرد.

  • Their government's revenues come mainly from direct taxes.


    درآمدهای دولت آنها عمدتاً از مالیات های مستقیم به دست می آید.

  • These companies rely on advertising revenue for their funds.


    این شرکت ها برای تامین سرمایه خود به درآمد تبلیغاتی متکی هستند.

  • Tourism is the island's main source of revenue.


    گردشگری منبع اصلی درآمد این جزیره است.


  • کاهش درآمد

  • revenues from the sale of oil


    درآمد حاصل از فروش نفت

  • the company's expected annual revenue


    درآمد سالانه مورد انتظار شرکت


  • منابع اصلی درآمد عمومی

  • Taxes provide most of the government's revenue.


    مالیات بیشتر درآمد دولت را تامین می کند.

  • Government revenues fell dramatically.


    درآمدهای دولت به شدت کاهش یافت.

  • state/federal revenues


    درآمدهای ایالتی/فدرال


  • درآمد شرکت در سال گذشته 4 درصد افزایش یافته است.

  • Revenue from online ads is much less than from print advertising.


    درآمد حاصل از تبلیغات آنلاین بسیار کمتر از تبلیغات چاپی است.

  • Analysts had forecast revenue of $1.39bn.


    تحلیلگران درآمد 1.39 میلیارد دلاری را پیش بینی کرده بودند.

  • His firm posted $41 million in revenues last year.


    شرکت او در سال گذشته 41 میلیون دلار درآمد داشت.


  • این ورزش درآمد چندانی از فروش بلیت ندارد.

  • The banking group has in recent years struggled to boost revenues while keeping costs under control.


    گروه بانکی در سال‌های اخیر برای افزایش درآمد و در عین حال تحت کنترل نگه داشتن هزینه‌ها تلاش کرده است.

  • a fall/increase in revenue(s)


    کاهش/افزایش درآمد(های)

  • The company has an estimated annual revenue of $50 million.


    درآمد سالانه این شرکت 50 میلیون دلار برآورد شده است.

  • Advertising revenue fell last year.


    درآمد تبلیغات در سال گذشته کاهش یافته است.

  • expected/projected revenue


    درآمد مورد انتظار/پیش بینی شده


  • یک منبع درآمد

  • They need to restructure the tax system to collect more revenue.


    آنها برای جمع آوری درآمد بیشتر باید نظام مالیاتی را بازسازی کنند.

  • There is extra pressure on the Chancellor to find new ways to raise revenue.


    فشار مضاعفی بر صدراعظم برای یافتن راه‌های جدید برای افزایش درآمد وجود دارد.

  • State officials predicted a 5% growth in tax revenues.


    مقامات دولتی رشد 5 درصدی در درآمدهای مالیاتی را پیش بینی کردند.

synonyms - مترادف

  • درآمد


  • درآمد حاصل می شود

  • proceeds


    سود


  • بازده


  • برگشت


  • برداشت ها

  • takings


    کسب کردن


  • رسیدها

  • profits


    دستاوردها

  • receipts


    برمی گرداند

  • gains


    گرفتن

  • returns


    پرداخت


  • دروازه

  • pay


    حقوق


  • حجم معاملات


  • خالص

  • turnover


    دستمزد

  • net


    جایزه

  • wages


    ورودی ها

  • reward


    پاداش

  • incomings


    سود سهام

  • payoff


    علاقه

  • emolument


    ثروت

  • dividend


    پر کردن


  • اعلام وصول


  • سس

  • bunce


  • receipt


  • gravy


  • rewards


  • get


antonyms - متضاد

  • ضرر - زیان

  • shortfall


    کمبود


  • بدهی

  • deficiency


    عدم سود


  • منهای مبلغ پول


  • بدهکاری

  • minus sum of money


    هزینه

  • debit


    از دست دادن

  • indebtedness


    تخلیه


  • مصادره شدن

  • losings


    علت

  • depletion


    فقر


  • نیاز

  • forfeiture


    قربانی


  • معوقه


  • کمبود عرضه


  • عوارض

  • sacrifice


    بی کفایتی

  • arrears


    ناکافی بودن

  • shortage


    انقباض

  • undersupply


    پیش فرض

  • dues


    خشکسالی

  • inadequacy


    شکست

  • inadequateness


  • dearth


  • shrinkage


  • default


  • drought


  • insufficiency


  • shortcoming



لغت پیشنهادی

chairs

لغت پیشنهادی

maxim

لغت پیشنهادی

bilingual