company

base info - اطلاعات اولیه

company - شرکت

noun - اسم

/ˈkʌmpəni/

UK :

/ˈkʌmpəni/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [company] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • insurance/oil/tech/technology/pharmaceutical companies


    شرکت های بیمه/نفت/فناوری/فناوری/داروسازی

  • It is the world's largest software company.


    این بزرگترین شرکت نرم افزاری جهان است.

  • He works for the National Bus Company.


    او برای شرکت ملی اتوبوسرانی کار می کند.

  • Carrington and Company of London


    کارینگتون و شرکت لندن

  • a large/small company


    یک شرکت بزرگ/کوچک

  • She runs her own TV production company.


    او شرکت تولید تلویزیون خود را اداره می کند.

  • to own/start/found a company


    داشتن / راه اندازی / تاسیس یک شرکت

  • Smoking in the workplace is against company policy.


    سیگار کشیدن در محل کار خلاف سیاست شرکت است.

  • Company profits were 5 per cent lower than last year.


    سود شرکت 5 درصد کمتر از سال گذشته بود.

  • a company executive/director


    یک مدیر اجرایی / مدیر شرکت

  • a company pension


    حقوق بازنشستگی شرکت

  • a theatre/dance, etc. company


    یک شرکت تئاتر/رقص و غیره

  • the Royal Shakespeare Company


    شرکت سلطنتی شکسپیر

  • a small touring opera company


    یک شرکت کوچک اپرا در حال تور

  • I enjoy Jo's company (= I enjoy being with her).


    از همراهی جو لذت می برم (= از بودن با او لذت می برم).

  • a pleasant evening in the company of friends


    یک عصر دلپذیر در جمع دوستان

  • She enjoys her own company (= being by herself) when she is travelling.


    او هنگام مسافرت از همراهی خود (= تنها بودن) لذت می برد.

  • The children are very good company (= pleasant to be with) at this age.


    بچه ها در این سن خیلی خوب هستند (= بودن با آنها لذت بخش است).

  • He's coming with me for company.


    او با من برای شرکت می آید.

  • I didn't realize you had company.


    من متوجه نشدم که شما شرکت دارید.

  • She told the assembled company what had happened.


    او به شرکت مونتاژ شده گفت که چه اتفاقی افتاده است.

  • It is bad manners to whisper in company (= in a group of people).


    نجوا کردن در جمع (= در جمعی از مردم) بد اخلاقی است.

  • Judging by the company he kept, Mark must have been a wealthy man.


    با قضاوت بر اساس شرکتی که او داشت، مارک باید مردی ثروتمند بوده باشد.

  • John's mother was worried about the company he kept.


    مادر جان نگران شرکتی بود که او داشت.

  • They worried about their teenage son getting into bad company.


    آنها نگران این بودند که پسر نوجوانشان وارد یک شرکت بد شود.

  • He got into bad company and got involved in drugs.


    او وارد یک شرکت بد شد و درگیر مواد مخدر شد.

  • She arrived in company with the ship's captain.


    او همراه با ناخدای کشتی وارد شد.

  • The US dollar went through a difficult time in company with the oil market.


    دلار آمریکا در همراهی با بازار نفت دوران سختی را پشت سر گذاشت.

  • If you worry about your relationship with your teenage son or daughter you are in good company. Many parents share these worries.


    اگر نگران رابطه خود با پسر یا دختر نوجوان خود هستید، در شرکت خوبی هستید. بسیاری از والدین در این نگرانی شریک هستند.

  • I'll keep you company while you're waiting.


    تا منتظری با تو همراهی می کنم.

  • I'll stay and keep you company.


    من می مانم و با شما همراهی خواهم کرد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • solitude


    تنهایی

  • solitariness


    انزوا

  • isolation


    گوشه گیری

  • seclusion


    کمبود همراه

  • aloneness


    عدم شرکت

  • secludedness


    کمبود دوستان

  • lonesomeness


    کسالت

  • loneliness


    بی دوستی

  • lack of companions


    کناره گیری


  • بیگانگی

  • lack of friends


    دور بودن

  • forlornness


    برداشت از حساب

  • friendlessness


  • detachment


  • alienation


  • remoteness


  • withdrawal


لغت پیشنهادی

airsick

لغت پیشنهادی

pacific

لغت پیشنهادی

hectares