captain

base info - اطلاعات اولیه

captain - کاپیتان

noun - اسم

/ˈkæptɪn/

UK :

/ˈkæptɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [captain] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [captain] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • آشپز کاپیتان

  • The captain gave the order to abandon ship.


    کاپیتان دستور ترک کشتی را داد.

  • The captain of the ship invited them to dine at his table.


    ناخدای کشتی آنها را دعوت کرد تا سر میز خود ناهار بخورند.

  • The captain of the plane was already announcing our arrival.


    کاپیتان هواپیما از قبل آمدن ما را اعلام کرده بود.

  • Her husband had been a ship's captain.


    شوهرش ناخدای کشتی بود.

  • Captain Jones and her co-pilot


    کاپیتان جونز و کمک خلبانش

  • Captain Lance Price


    کاپیتان لنس پرایس

  • She has since been promoted to the rank of captain.


    او از آن زمان تا کنون به درجه کاپیتانی ارتقا یافته است.

  • Her father had been a captain in the army.


    پدرش کاپیتان ارتش بود.

  • She's a former captain of the English national team.


    او کاپیتان سابق تیم ملی انگلیس است.

  • He has just been made team captain.


    او به تازگی کاپیتان تیم شده است.

  • The appointment of the former England captain as their new manager is bound to boost morale.


    انتصاب کاپیتان سابق تیم ملی انگلیس به عنوان سرمربی جدید این تیم باعث افزایش روحیه خواهد شد.

  • It's unusual to have a goalkeeper as (the) captain of a football team.


    داشتن یک دروازه بان به عنوان (کاپیتان) یک تیم فوتبال غیرعادی است.

  • This is your captain speaking. We expect to be landing at Osaka Kansai airport in an hour's time.


    این کاپیتان شما صحبت می کند. انتظار داریم تا یک ساعت دیگر در فرودگاه اوزاکا کانسای فرود بیاییم.

  • The captain gave him his orders.


    کاپیتان دستوراتش را به او داد.

  • Captain Lane/Alex Lane


    کاپیتان لین/الکس لین

  • Yes Captain.


    بله کاپیتان

  • She captained the Canadian ice hockey team for three years.


    او سه سال کاپیتان تیم هاکی روی یخ کانادا بود.

  • She captains the women’s rowing team.


    او کاپیتان تیم قایقرانی زنان است.

synonyms - مترادف

  • رئیس


  • سر


  • رهبر


  • کارگردان


  • استاد


  • شاه سنجاق

  • kingpin


    فرمانده


  • سرکارگر

  • foreman


    سرپرست

  • headman


    اصلی

  • supervisor


    هونچو


  • اجرایی

  • honcho


    مسئول وظیفه


  • کاپیتان

  • taskmaster


    بزرگ

  • skipper


    سکاندار

  • bigwig


    جفی

  • helmsman


    فیگور

  • jefe


    افسر

  • figurehead


    مدیر عامل

  • chieftain


    مالک

  • commandant


    جست و خیز کردن


  • قدرت

  • CEO


    معشوقه

  • exec


    کاهونا


  • skip



  • mistress


  • kahuna


  • Capt.


antonyms - متضاد

  • پایین

  • follower


    دنباله رو


  • پا

لغت پیشنهادی

consonants

لغت پیشنهادی

preserving

لغت پیشنهادی

quotas