rank
rank - رتبه
noun - اسم
UK :
US :
the position or level that someone holds in an organization especially in the police or the army navy etc
موقعیت یا سطحی که شخصی در یک سازمان به ویژه در پلیس یا ارتش، نیروی دریایی و غیره دارد
رتبه ای از افراد یا چیزها یک خط یا ردیف از آنها است
درجه ای که چیزی یا کسی از کیفیت بالایی برخوردار است
موقعیت کسی در جامعه
مکانی که تاکسیها در صف انتظار میکشند تا استخدام شوند
to have a particular position in a list of people or things that have been put in order of quality or importance
داشتن یک موقعیت خاص در فهرستی از افراد یا چیزهایی که به ترتیب کیفیت یا اهمیت قرار داده شده اند
تصمیم گیری در مورد موقعیت شخصی یا چیزی در لیست بر اساس کیفیت یا اهمیت
داشتن رتبه بالاتر از دیگران
برای مرتب کردن اشیاء در یک خط یا ردیف
اگر چیزی رتبه ای باشد بوی نامطبوع بسیار قوی دارد
برای تأکید بر کیفیت بد یا نامطلوب استفاده می شود
گیاهان درجه یک خیلی ضخیم هستند و در همه جا پخش شده اند
سطح خاصی از شغل در یک سازمان، به ویژه یک سازمان دولتی یا ارتش
یک موقعیت خاص در یک لیست که به ترتیب کیفیت یا اهمیت قرار داده شده است
داشتن یک موقعیت خاص در فهرستی که به ترتیب کیفیت یا اهمیت قرار داده شده است
تعیین موقعیت چیزی یا شخصی در فهرست به ترتیب کیفیت یا اهمیت
یک موقعیت در یک سازمان، مانند ارتش، نشان دهنده اهمیت فردی که آن را دارد
یک موقعیت خاص، بالاتر یا پایین تر از دیگران
اعضای یک گروه یا سازمان
از یک موقعیت سطح پایین در یک سازمان به یک موقعیت بالاتر منتقل شود
یک ردیف، به خصوص از افراد یا چیزهایی که در کنار هم ایستاده اند
مکانی که تاکسی ها منتظر مسافران هستند
(به ویژه از چیز بد) کامل یا افراطی
برای توصیف گیاهانی که خیلی سریع یا بیش از حد ضخیم رشد می کنند، یا ناحیه ای که توسط آنها پوشیده شده است استفاده می شود
بوی قوی و نامطبوع
داشتن مقامی بالاتر یا پایین تر از دیگران یا داشتن چنین مقامی
a position in relation to others higher or lower showing the importance or authority of the person having it
موقعیتی در رابطه با دیگران بالاتر یا پایین تر، که نشان دهنده اهمیت یا اقتدار شخص دارای آن است
smelling very unpleasant
بوی بسیار نامطبوع
a position in an organization such as the government army etc. that shows the importance of someone's job compared to other positions
سمتی در سازمانی مانند دولت، ارتش و غیره که اهمیت شغل فرد را در مقایسه با سایر سمت ها نشان می دهد.
a particular position in a list that shows how important good profitable, etc. something is compared to other things of the same type
یک موقعیت خاص در یک لیست که نشان می دهد چیزی چقدر مهم، خوب، سودآور و غیره در مقایسه با چیزهای مشابه دیگر است.
کارمندان عادی یک شرکت، به جای مدیران
او عادت نداشت با افراد دارای رتبه اجتماعی بالا مخلوط شود.
او درجات بالا را طی کرد تا مدیر عامل شود.
در عرض چند ماه او به مقام وزیری ارتقا یافت.
ارتقاء به این معنی است که من از نظر رتبه بلافاصله بالاتر از او هستم.
بارون ها پایین ترین رتبه اشراف هستند.
او خیلی زود به درجه کاپیتانی ارتقا یافت.
او به طور پیوسته درجات را طی کرد و به عنوان سرهنگ دوم بازنشسته شد.
افسران درجه اول / ارشد
افسران و سایر درجات (= افرادی که افسر نیستند)
سرهنگ را از درجه خلع کردند (= مقام پایین تری مخصوصاً به عنوان مجازات به او دادند).
یک فرمانده نظامی شبیه به یک ژنرال مدرن
او بیشتر دوران جنگ را در صفوف خدمت کرد.
او از درجات (= از سرباز معمولی بودن) بالا رفت و افسر ضمانت نامه شد.
کمپینی برای جذب زنان بیشتر به صفوف نظامی
نقاش درجه یک
بریتانیا دیگر در رده اول قدرت های جهانی نیست.
یافته ها به ترتیب رتبه بندی بر اساس عملکرد مرتب شده اند.
ما چند بازیکن بین المللی در صفوف خود داریم.
در 50 سالگی مجبور شد به صف بیکاران بپیوندد.
در درون صفوف خود حزب اختلافات جدی وجود داشت.
آنها شاهد عبور صفوف پیاده نظام از پنجره بودند.
آنها به طور تصادفی به صفوف دشمن شلیک کردند.
massed ranks of spectators
صفوف انبوه تماشاگران
درختان به صورت ردیفی رشد کردند (= بسیار نزدیک به هم).
پلیس صف شکست و شروع به زدن با باتوم مردم کرد.
تعداد زیادی از نمایندگان مجلس احساس کردند که مجبور به شکستن صفوف در مورد این موضوع هستند.
او با دیگر جمهوریخواهان خود صف شکست و با جنگ مخالفت کرد.
این غیرعادی نیست که پلیس وقتی یکی از افسرانش تحت بازجویی قرار می گیرد، صفوف خود را ببندد.
تعداد کمی از زنان در بالاترین رده های سازمان وجود دارد.
یک وزیر دولتی با رتبه کابینه
همه رده های جامعه
مرحله
موقعیت
وضعیت
echelon
طبقه
مقطع تحصیلی
ایستگاه
ایستاده
stratum
قشر
کلاس
ranking
رتبه بندی
تقسیم
محل
rung
پله
stature
قامت
درجه
footing
پایه
سفارش
کیفیت
sphere
کره
caste
کاست
gradation
درجه بندی
قدرت
ظرفیت
چگونگی، امر، تفصیل، شرایط محیط، پیش امد، شرح
املاک
احترام
سلسله مراتب
esteem
شجره نامه
hierarchy
می رسد
pedigree
reaches
insignificance
بی اهمیت بودن
lowliness
پستی
unimportance
بی اهمیتی
inferiority
حقارت
obscurity
ابهام
ill repute
شهرت بد
unemployment
بیکاری
disrespect
بی احترامی
triviality
اطاعت
subservience
dishonourUK
dishonourUK
بی ناموسی آمریکا
dishonorUS
بی ارزشی
worthlessness
مبهم بودن
obscureness
ضعف
weakness
ناشناس بودن
anonymity
بی توجهی
disregard
بی ربط بودن
irrelevance
ناتوانی
incapacity
ناتوانی جنسی
impotence
فراموشی
oblivion
افسردگی
جهل
neglect
ناشناخته
ignorance
نرمی
عدم
meekness
بی کفایتی
فروتنی
inadequacy
بدنامی
humility
بی فایده بودن
notoriety
uselessness