ordinary

base info - اطلاعات اولیه

ordinary - معمولی

adjective - صفت

/ˈɔːrdneri/

UK :

/ˈɔːdnri/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [ordinary] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف

  • معمولی


  • مشترک


  • طبیعی


  • استاندارد


  • هر روز


  • روال


  • معمول


  • عادت کرده

  • accustomed


    ایجاد

  • established


    منظم


  • مستقر شده

  • settled


    موجودی


  • مرسوم

  • customary


    آشنا


  • خانواده

  • habitual


    روزی


  • غالب

  • quotidian


    متعصب

  • prevailing


    میانگین

  • wonted


    عادی


  • روزانه

  • commonplace


    روز به روز


  • انتظار می رود


  • زود زود

  • day-to-day


    باغ واریته

  • expected


    تنظیم


  • سنتی

  • garden-variety


    همه جا

  • set



  • ubiquitous


antonyms - متضاد

  • غیر معمول

  • abnormal


    غیرطبیعی


  • نادر

  • uncommon


    غیر طبیعی

  • unnatural


    عجیب و غریب

  • atypical


    استثنایی

  • bizarre


    خارق العاده

  • exceptional


    دمدمی مزاج


  • غیر قابل تصور

  • freakish


    بی رویه

  • freaky


    رمان

  • inconceivable


    فرد

  • irregular


    بی نظیر


  • کمیاب

  • odd


    عجیب

  • offbeat


    شگفت آور

  • outlandish


    غیر منتظره

  • peculiar


    غیر متعارف

  • scarce


    بی سابقه


  • ناخواسته


  • به ندرت

  • unexpected


    نا آشنا

  • unorthodox


    ناهمسان

  • unprecedented


    متمایز

  • unwonted


  • weird


  • infrequent


  • seldom


  • unfamiliar



  • distinctive


لغت پیشنهادی

trivia

لغت پیشنهادی

adagio

لغت پیشنهادی

ambidextrous