conventional
conventional - مرسوم
adjective - صفت
UK :
US :
a conventional method product practice etc has been used for a long time and is considered the usual type
یک روش مرسوم، محصول، عمل و غیره برای مدت طولانی مورد استفاده قرار گرفته است و نوع معمول در نظر گرفته می شود
always following the behaviour and attitudes that most people in a society consider to be normal right and socially acceptable, so that you seem slightly boring
همیشه از رفتار و نگرش هایی پیروی کنید که اکثر افراد جامعه آن را عادی، درست و قابل قبول اجتماعی می دانند، به طوری که کمی خسته کننده به نظر می رسید.
سلاحها و جنگهای متعارف از مواد منفجره یا سلاح هستهای استفاده نمیکنند
a conventional way of doing something is the way that has been used or available for some time and is considered to be normal
روش مرسوم انجام کاری روشی است که برای مدتی مورد استفاده قرار گرفته یا در دسترس بوده و عادی تلقی می شود
سنتی و معمولی
used to refer to weapons that are not nuclear or to methods of fighting a war that do not involve nuclear weapons
برای اشاره به سلاحهایی که هستهای نیستند، یا به روشهای جنگی که شامل سلاحهای هستهای نمیشوند، استفاده میشود
پیروی از رویه های معمول گذشته
Conventional weapons are not nuclear.
سلاح های متعارف هسته ای نیستند.
relating to accepted or traditional ways of doing something
مربوط به روش های پذیرفته شده یا سنتی برای انجام کاری
نظرات یا نظریه هایی که برای مدت طولانی وجود داشته و اکثر مردم با آن موافق هستند
The hospital provides both conventional and alternative medical treatments.
این بیمارستان درمان های پزشکی معمولی و جایگزین را ارائه می دهد.
They argued that the use of atomic weapons violated both conventional and customary international law.
آنها استدلال کردند که استفاده از تسلیحات اتمی ناقض قوانین متعارف و عرفی بین المللی است.
طب سوزنی ممکن است کارساز باشد، اما من همچنان به رویکرد مرسوم تری در پزشکی اعتقاد دارم.
حمله رعد اسا منطقه می تواند یک تخلف را خنثی کند زیرا هیچ شباهتی به بلیتز معمولی ندارد.
In conventional data processing, on the other hand files are seen as a department or single application resource.
از سوی دیگر، در پردازش دادههای مرسوم، فایلها بهعنوان یک بخش یا منبع کاربردی واحد دیده میشوند.
Urging restraint in the development of conventional forces, the statement said that otherwise these could exacerbate political tensions.
در این بیانیه با تاکید بر خویشتن داری در توسعه نیروهای متعارف، آمده است که در غیر این صورت اینها می تواند تنش های سیاسی را تشدید کند.
رزماری تا زمانی که به دانشگاه رفت زندگی آرام و متعارفی داشت.
اگرچه گران است، اما دوام بیشتری دارد و انرژی کمتری نسبت به یک لامپ معمولی مصرف می کند.
It can be used to transmit computer data to and from sites where conventional lines are not available.
می توان از آن برای انتقال داده های کامپیوتری به و از سایت هایی که خطوط معمولی در دسترس نیستند استفاده کرد.
عمل صحنه ای ظالمانه او به عنوان چالشی برای اخلاق مرسوم تلقی می شود.
مایکروویو غذا را بسیار سریعتر از اجاق معمولی پخت می کند.
مادر من بسیار معمولی بود - او سبک زندگی هیپی من را تایید نمی کرد.
مرد جوانی با سلیقه متعارف در لباس و موسیقی
This feeling has nothing to do with conventional views about conduct or conventional morality, or ethics.
این احساس هیچ ربطی به دیدگاه های مرسوم در مورد رفتار، یا اخلاق مرسوم، یا اخلاق ندارد.
پیشنهاد جدیدی برای محدود کردن تسلیحات متعارف در اروپا
عقل متعارف معتقد است که پول بیشتر برای آموزش به معنای مدارس بهتر برای کودکان است.
That was the conventional wisdom in conventional Western business circles, in cautious places like New York and Frankfurt.
این حکمت مرسوم در محافل تجاری متعارف غربی، در مکانهای محتاطانهای مانند نیویورک و فرانکفورت بود.
او نامه خود را با یک با احترام به پایان رساند.
conventional behaviour/morality
رفتار/اخلاق مرسوم
She's very conventional in her views.
او در دیدگاه هایش بسیار متعارف است.
conventional methods/approaches
روش ها/رویکردهای مرسوم
این یک هتل، به معنای متعارف نیست، بلکه یک دهکده کامل به یک هتل تبدیل شده است.
می توانید از مایکروویو استفاده کنید یا آن را در فر معمولی بپزید.
طب معمولی
درمان های مرسوم برای این بیماری فقط تا حدی موفق بوده است.
conventional forces/weapons
نیروهای/سلاح های متعارف
یک جنگ متعارف همچنان باعث ویرانی غیرقابل قبول خواهد شد.
یک نیروگاه معمولی (= استفاده از نفت یا زغال سنگ به عنوان سوخت، به جای انرژی هسته ای)
عقل متعارف می گوید که شورش فقط در شهرها اتفاق می افتد.
معلوم شد که او یک مرد جوان بسیار متعارف است.
تصویرسازی در شعر تا حدی متعارف است.
آنها آنچه را که ریاکاری جامعه متعارف می دانستند رد کردند.
چهره او در شرایط متعارف زیبا نیست.
خواهرم با روش های مرسوم تری خواندن را یاد گرفت.
جمع آوری چنین مقدار زیادی پول از منابع متعارف دشوار خواهد بود.
او شروعی نسبتاً متعارف در حرفه خود داشت.
Conventional wisdom has it that all sense of community has gone, but that is not the case where I live.
عقل متعارف این را می گوید که تمام حس اجتماعی از بین رفته است، اما در جایی که من زندگی می کنم اینطور نیست.
حکمت دریافت شده این است که کتاب همیشه بهتر از فیلم است.
بر خلاف عقل مرسوم، استرس همیشه چیز بدی نیست.
عقل عامیانه می گوید که افزایش قیمت نفت برای رشد اقتصادی مضر است.
conventional behaviour/attitudes/clothes
رفتار/نگرش/لباس مرسوم
conventional medicine/farming
طب سنتی/کشاورزی
یک عروسی معمولی
من هنر او را کسل کننده و متعارف می دانم.
conventional weapons/bombs
سلاح/بمب های متعارف
We were raised in a conventional middle-class family.
ما در یک خانواده معمولی و طبقه متوسط بزرگ شدیم.
It’s a conventional hot-water heater (= of the usual type).
این یک بخاری آب گرم معمولی است (= از نوع معمول).
او به طور معمول کت و شلوار و کراوات می پوشید.
conventional accounting/business practices/methods
حسابداری مرسوم / شیوه های تجاری / روش ها
prevailing
غالب
سنتی
mainstream
مسیر اصلی
orthodox
ارتدکس
prevalent
رایج است
accepted
پذیرفته شده
customary
مرسوم
established
ایجاد
going
رفتن
محبوب
prescriptive
تجویزی
استاندارد
accustomed
عادت کرده
جاری
classical
کلاسیک
received
اخذ شده
بطور گسترده
wonted
متعصب
canonical
ابتدایی
هر روز
expected
انتظار می رود
fashionable
مد روز
عمومی
predominant
مراسم
ritual
مشهور - معروف
tralatitious
در استفاده تثبیت شده
well-known
منظم
in established usage
مشترک
معمولی
unorthodox
غیر متعارف
unconventional
عجیب
غیر معمول
uncommon
غیر محبوب
unpopular
جدید
منحصر بفرد
کنجکاو
ناهمسان
atypical
عجیب و غریب
غیر استاندارد
فرد
eccentric
نادر
nonstandard
شگفت آور
خارق العاده
peculiar
رمان
غیرعادی
خنده دار
bizarre
بی رویه
توپ عجیب و غریب
دمدمی
unaccustomed
منحرف
weird
خارج از حد معمول
غیرطبیعی
irregular
oddball
queer
quirky
deviant
outlandish
abnormal