conduct
conduct - هدایت
verb - فعل
UK :
US :
انجام یک فعالیت یا فرآیند خاص، به ویژه به منظور کسب اطلاعات یا اثبات حقایق
در مقابل گروهی از نوازندگان یا خواننده ها بایستند و نوازندگی یا آواز آنها را هدایت کنند
if something conducts electricity or heat it allows electricity or heat to travel along or through it
اگر چیزی جریان الکتریسیته یا گرما را هدایت کند، به الکتریسیته یا گرما اجازه می دهد که در طول یا از طریق آن حرکت کند
بردن یا هدایت کسی به جایی
نحوه رفتار یک فرد، به خصوص در ملاء عام، در شغل خود و غیره
برای مدیریت یا سازماندهی چیزی
انجام یک فعالیت یا فرآیند به منظور کسب اطلاعات یا اثبات حقایق
به شیوه ای خاص رفتار کنید، به خصوص در شرایطی که دیگران رفتار شما را قضاوت می کنند
روشی که یک فرد در آن رفتار می کند
روشی که در آن چیزی مدیریت یا سازماندهی می شود
برای سازماندهی و انجام یک فعالیت خاص
to behave in a particular way especially in a public or formal situation or to organize the way in which you live in a particular way
رفتاری خاص، به ویژه در یک موقعیت عمومی یا رسمی، یا سازماندهی شیوه ای که در آن زندگی می کنید به شیوه ای خاص
هدایت کردن کسی به مکانی خاص
اگر توری را در یک مکان برگزار کنید، مردم را به اطراف می برید و به آنها نشان می دهید
برای هدایت اجرای نوازندگان یا یک قطعه موسیقی
اجازه دهید برق یا گرما عبور کند
behaviour
رفتار - اخلاق
روشی که در آن یک فعالیت سازماندهی و انجام می شود
برای سازماندهی و هدایت یک فعالیت خاص
fml هدایت مردم به یک مکان به معنای راه رفتن با آنها در آنجا است
باعث شود خودتان رفتاری خاص یا کنترل شده داشته باشید
برای عبور جریان برق یا گرما
کاری را انجام دادن یا کاری را انجام دادن
سازماندهی یک فعالیت خاص به منظور کشف یا اثبات حقایق
به شیوه ای خاص رفتار کند
to behave in a particular way
روشی که یک کسب و کار یا یک فعالیت سازماندهی می شود
روش خاصی که در آن شخص رفتار می کند
این کمیته تحقیقات کاملی را در مورد اتهامات رشوه انجام خواهد داد.
بازدیدکنندگان در اطراف کارخانه توسط مدیران ارشد هدایت شدند.
ارکستر دوک الینگتون توسط مرسر الینگتون رهبری می شود.
برای انجام آزمایش/تحقیق/تحقیق/مصاحبه
برای انجام یک نظرسنجی / نظرسنجی / مطالعه / بررسی
برای انجام یک آزمایش/آزمایش
برای انجام تحقیقات/کسب و کار
نگرانی هایی در مورد نحوه انجام فعالیت های شرکت وجود دارد.
این گردان برای انجام عملیات در همان منطقه آماده می شد.
پلیس ساختمان را به طور کامل بازرسی کرد.
مذاکرات به شکل مثبتی انجام شده است.
آنها کمپین شدیدی را برای یک هفته کاری کوتاهتر انجام دادند.
کنسرتی توسط ارکستر فیلارمونیک لندن به رهبری مارین آلسوپ
او برنامه سیبلیوس و چایکوفسکی را اجرا کرد.
او در کنسرت امشب آثاری از برامس و شومان را رهبری خواهد کرد.
او Orfeo گلوک را در کاونت گاردن با رهبری سر توماس بیچم خواند.
یک تور انجام شده در آتن (= یکی با یک راهنما که اطلاعاتی در مورد آن ارائه می دهد)
راهنما ما را در اطراف خرابه های شهر باستانی هدایت کرد.
او خیلی بهتر از حد انتظار رفتار کرد.
این گزارش آنها را به چالش می کشد تا نحوه رفتار خود را در محل کار بررسی کنند.
Copper conducts electricity well.
مس الکتریسیته را به خوبی هدایت می کند.
آنها کارگاه هایی را با موضوعاتی مانند حقوق قانونی زنان برگزار می کنند.
آموزش به صورت جداگانه برای دختران و پسران انجام شد.
پرس و جو باید به طور مستقل انجام شود.
امروزه 50 درصد نظرسنجی ها به صورت آنلاین انجام می شود.
ما به طور منظم بازرسی های ایمنی را انجام می دهیم.
نظرسنجی که به طور مشترک توسط دو تیم محقق انجام شد
به دلیل جنگ، آنها مجبور بودند که خواستگاری خود را از طریق پست انجام دهند.
مردم از نحوه انجام مبارزات انتخاباتی او انتقاد کرده اند.
این بازجویی توسط افسران ارشد پلیس انجام شد.
جستجو برای یافتن مردان گمشده در شرایط بد جوی انجام شد.
We conducted the experiment under controlled circumstances.
ما آزمایش را تحت شرایط کنترل شده انجام دادیم.
یک راهنما ما را در اطراف موزه راهنمایی کرد.
در مورد یک تور شخصی از خانه چطور؟
bearing
یاتاقان
comportment
محفظه
deportment
تبعید
behaviourUK
رفتار انگلستان
actions
اقدامات
manners
آداب
ways
راه ها
demeanourUK
کارایی
فعالیت ها
activities
عمل می کند
acts
نشانی
نگرش
رفتار ایالات متحده
behaviorUS
اعمال
deeds
انجام می دهد
demeanorUS
بهره برداری می کند
doings
عادات
exploits
انگلستان را تمرین می کند
habits
اعمال ایالات متحده
practisesUK
کالسکه
practicesUS
شیوه
carriage
gest
ژست
gest
وضعیت بدن
geste
حالت
posture
تنو
stance
روش رفتار
tenue
مین
رفتار بالینی
mien
bedside manner
inaction
بی عملی
inactivity
عدم فعالیت
idleness
بیکاری، تنبلی
inertness
بی اثری
nonaction
عدم اقدام
fecklessness
بی حوصلگی
otiosity
خشکی
negligence
غفلت
neglect
بی توجهی
non-intervention
عدم مداخله