clothes

base info - اطلاعات اولیه

clothes - لباس ها

noun - اسم

/kləʊðz/

UK :

/kləʊðz/

US :

family - خانواده
clothing
تن پوش
unclothed
بی لباس
clothe
لباس
google image
نتیجه جستجوی لغت [clothes] در گوگل
description - توضیح

  • چیزهایی که افراد برای پوشاندن بدن یا گرم نگه داشتن بدن خود می پوشند

  • things you wear to cover your body or keep you warm. Clothes is always plural


    چیزهایی که برای پوشاندن بدن یا گرم نگه داشتن بدنتان می پوشید. لباس همیشه جمع است

  • used when talking in general about a type of clothes or about making or selling clothes. Also used in the phrase a piece/item/article of clothing (=one of the things that someone wears)


    هنگامی که به طور کلی در مورد یک نوع لباس صحبت می شود، یا در مورد ساخت یا فروش لباس استفاده می شود. همچنین در عبارت قطعه/اقلام/محصول لباس (=یکی از چیزهایی که کسی می پوشد) استفاده می شود.

  • one thing that you wear. Also used when talking about buying and selling clothes


    یک چیزی که می پوشی همچنین هنگام صحبت در مورد خرید و فروش لباس استفاده می شود

  • a particular style of clothes. Don’t use dress on its own


    سبک خاص لباس از لباس به تنهایی استفاده نکنید

  • used about types of clothes sold in a shop in the following phrases. Don’t use wear on its own


    در مورد انواع لباس های فروخته شده در مغازه، در عبارات زیر استفاده شده است. از سایش به تنهایی استفاده نکنید


  • لباس برای یک ورزش یا فعالیت خاص


  • تمام لباس هایی که دارید، یا تمام لباس هایی که در یک زمان خاص از سال می پوشید

  • things such as dresses and trousers that you wear to cover protect or decorate your body


    چیزهایی مانند لباس و شلواری که برای پوشاندن، محافظت یا تزئین بدن خود می پوشید


  • چیزهایی که برای پوشاندن بدن و گرم نگه داشتن شما، برای راحت بودن یا ظاهر شما را می پوشید

  • Furniture and appliances, maps and globes, paints and clothes.


    مبلمان و لوازم خانگی، نقشه ها و گلوب ها، رنگ ها و لباس ها.

  • Most of it was toys and clothes.


    بیشترش اسباب بازی و لباس بود.

  • You can pick up second-hand baby clothes very cheaply.


    شما می توانید لباس های دست دوم نوزاد را بسیار ارزان تهیه کنید.

  • The princess arrayed herself in her best clothes and jewels.


    شاهزاده خانم خودش را در بهترین لباس ها و جواهراتش به تن کرد.

  • It's hard to find clothes that fit me.


    پیدا کردن لباس مناسب من سخت است.

  • My mother always made us wear our good clothes for travelling.


    مادرم همیشه ما را وادار می کرد که لباس های خوبمان را برای مسافرت بپوشیم.

  • I was given her clothes which were too big and made the soldiers laugh.


    لباس های او را که خیلی بزرگ بود و باعث خنده سربازان می شد به من دادند.

  • He hadn't wondered where her clothes were when he'd returned to Primrose Cottage at the end of that autumn term.


    وقتی در پایان ترم پاییزی به کلبه پامچال برگشت، فکر نکرده بود لباس های او کجاست.

  • Pete took his clothes off and went to bed.


    پیت لباس هایش را در آورد و به رختخواب رفت.

  • I need to go buy some new clothes.


    باید برم لباس نو بخرم

  • Dana always wears such nice clothes.


    دانا همیشه چنین لباس های زیبایی می پوشد.

  • There are lots of clothes shops on Newbury Street.


    لباس‌فروشی‌های زیادی در خیابان نیوبوری وجود دارد.

  • We had to wash our own hair and mend our own clothes.


    مجبور بودیم موهایمان را بشوییم و لباسهایمان را اصلاح کنیم.


  • دیدن هرکسی با لباس شخصی جالب بود.

  • It showed a middle-aged man in the clothes of the late seventeenth-century.


    مردی میانسال را در لباس های اواخر قرن هفدهم نشان می داد.


  • دما امشب باید تقریباً یخ باشد - وقت آن است که لباس های زمستانی را بیرون بیاورید.

example - مثال
  • I bought some new clothes for the trip.


    برای سفر چندتا لباس نو خریدم.

  • They were dressed in designer clothes (= clothes designed by famous fashion designers).


    لباس های دیزاینر (= لباس های طراحی شده توسط طراحان مد معروف) پوشیده بودند.

  • to put on/take off your clothes


    برای پوشیدن/درآوردن لباس هایت

  • clean/dirty clothes


    لباس تمیز/کثیف


  • یک افسر پلیس با لباس غیر نظامی (= بدون لباس)

  • work clothes (= for wearing to work)


    لباس کار (= برای پوشیدن سر کار)

  • She was wearing casual clothes.


    لباس راحتی پوشیده بود.

  • maternity/baby clothes (= for pregnant women/babies)


    لباس بارداری / نوزاد (= برای زنان باردار / نوزادان)

  • winter/summer clothes


    لباس زمستانی/تابستانی


  • یک مغازه پوشاک

  • She has no clothes sense (= she does not know what clothes look attractive).


    او حس لباس ندارد (= نمی داند چه لباسی جذاب به نظر می رسد).


  • با خودت لباس عوض کن

  • Is this artist's white canvas a case of the emperor's new clothes or is it something beautiful even moving?


    آیا بوم سفید این هنرمند موردی از لباس جدید امپراطور است یا چیزی زیبا و حتی متحرک است؟

  • Soon investors will realize that the emperor has no clothes and there will be a big sell-off in stocks.


    به زودی سرمایه گذاران متوجه خواهند شد که امپراطور لباس ندارد و فروش زیادی در سهام رخ خواهد داد.


  • لباس گرم

  • He was wearing a strange shapeless garment.


    لباس عجیب و غریب بی شکلی پوشیده بود.

  • We were allowed to wear casual dress on Fridays.


    ما اجازه داشتیم جمعه ها لباس راحتی بپوشیم.

  • the children’s wear department


    بخش پوشاک کودکان

  • Her friends were all wearing the latest designer gear.


    دوستان او همگی جدیدترین لباس های طراح را پوشیده بودند.

  • He wore his best clothes to the interview.


    او بهترین لباس هایش را در این مصاحبه پوشید.

  • I'm going to take a set of clean clothes with me.


    من می روم یک ست لباس تمیز با خودم ببرم.

  • She didn't recognize him in his everyday clothes.


    او را در لباس های روزمره اش نمی شناخت.


  • کت و شلوار جدید برای نوزاد

  • I quickly threw on some clothes and ran downstairs.


    سریع چندتا لباس انداختم و دویدم پایین.

  • She usually wears smart/casual clothes.


    او معمولا لباس‌های هوشمند/کژوال می‌پوشد.

  • I'm just putting my clothes on.


    من فقط لباسامو میپوشم


  • لباس هایت را در بیاور و داخل حمام شو.


  • طراح لباس

  • I’ve got all these clothes that I never wear.


    من همه این لباس ها را دارم که هرگز نمی پوشم.

synonyms - مترادف

  • لباس


  • تن پوش

  • attire


    دنده


  • پوشاک

  • apparel


    ضامن

  • garments


    موضوعات

  • togs


    عادت داشتن

  • garb


    دودز

  • outfit


    پوشیدن

  • costume


    لباس ها

  • threads


    کلوبگر


  • ژنده پوش

  • duds


    عادت ها


  • پوشیدنی ها

  • raiment


    دکل

  • vestments


    علف های هرز

  • clobber


    کیت

  • rags


    دامپزشکی

  • habiliments


    جا رختی

  • costumery


    رگالیا

  • wearables


    toggery

  • rig


    کت و شلوار

  • weeds


    گروه

  • kit


  • vesture


  • vestiary


  • wardrobe


  • regalia


  • toggery



  • ensemble


antonyms - متضاد

  • واقعیت

لغت پیشنهادی

peer

لغت پیشنهادی

assigning

لغت پیشنهادی

playboy