furniture

base info - اطلاعات اولیه

furniture - مبلمان

noun - اسم

/ˈfɜːrnɪtʃər/

UK :

/ˈfɜːnɪtʃə(r)/

US :

family - خانواده
furnishings
اثاثیه
furnished
مبله شده
unfurnished
بدون مبله
furnish
مبله کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [furniture] در گوگل
description - توضیح
  • large objects such as chairs, tables, beds, and cupboards


    اشیاء بزرگ مانند صندلی، میز، تخت و کمد

  • large movable objects such as chairs, tables, and beds that you use in a room to make it comfortable to live or work in


    اشیاء متحرک بزرگ مانند صندلی، میز و تخت که در اتاق استفاده می کنید تا زندگی یا کار در آن راحت باشد.

  • things such as chairs, tables, beds, cupboards, etc. that are put into a house or other building to make it suitable and comfortable for living or working in


    چیزهایی مانند صندلی، میز، تخت، کمد و غیره که در خانه یا ساختمان دیگری قرار داده می شود تا برای زندگی یا کار در آن مناسب و راحت باشد.

  • items such as chairs, tables, and beds that are used in a home or office


    مواردی مانند صندلی، میز و تخت که در خانه یا محل کار استفاده می شود

  • The master bedroom is filled with antique furniture.


    اتاق خواب اصلی پر از مبلمان آنتیک است.

  • Garden furniture had been neatly stacked under the colonnade.


    اثاثیه باغ به طور مرتب زیر ستون قرار گرفته بود.

  • The scheme provides second-hand furniture to the needy.


    این طرح اثاثیه دست دوم را در اختیار نیازمندان قرار می دهد.

  • The soldier fights for his country and the broker calls for his furniture.


    سرباز برای کشورش می جنگد و دلال اثاثیه اش را می خواهد.

  • He set up as a freelance industrial designer making furniture from a basement studio in 1952.


    او در سال 1952 به عنوان یک طراح صنعتی مستقل کار ساخت مبلمان را از یک استودیو زیرزمینی آغاز کرد.

  • Carpets, building products, furniture and other durable goods all began to see downshifting during the fourth quarter.


    فرش، محصولات ساختمانی، مبلمان و سایر کالاهای بادوام همگی در طول سه ماهه چهارم شاهد کاهش قیمت بودند.

  • Later another partially ignited device was found in a second furniture shop but caused only minor damage.


    بعداً یک دستگاه نیمه مشتعل دیگر در یک مغازه مبلمان دوم پیدا شد اما فقط خسارت جزئی ایجاد کرد.

  • His most famous commission was to supply all the furniture and furnishings for the house constructed for Napoleon on St Helena.


    معروف ترین مأموریت او تهیه تمام اثاثیه و اثاثیه خانه ای بود که برای ناپلئون در سنت هلنا ساخته شده بود.

  • The flood took furniture and coins and valuables in one room and left everything that was in another intact.


    سیل اثاثیه و سکه و اشیای قیمتی را در یک اتاق برد و هر آنچه در اتاق دیگر بود دست نخورده باقی گذاشت.

example - مثال
  • garden/office furniture


    مبلمان باغ / اداری

  • a dealer in antique furniture


    فروشنده مبلمان عتیقه


  • یک تکه مبلمان

  • We need to buy some new furniture.


    باید چند مبلمان جدید بخریم.

  • I worked there so long that I became part of the furniture.


    من آنقدر در آنجا کار کردم که بخشی از مبلمان شدم.

  • All the original furniture and fittings will be reinstated.


    تمام مبلمان و یراق آلات اصلی بازگردانده می شود.

  • The room would look bigger if we rearranged the furniture.


    اتاق بزرگتر به نظر می رسید اگر مبلمان را دوباره مرتب کنیم.

  • The wood is used for making fine furniture.


    از چوب برای ساخت مبلمان خوب استفاده می شود.


  • یک خانه شهری متعلق به قرن هجدهم، با مبلمان دورهمی

  • They have a lot of antique furniture.


    آنها مبلمان آنتیک زیادی دارند.

  • The only piece/item of furniture he has in his bedroom is a bed.


    تنها مبلمانی که در اتاق خوابش دارد تخت است.

  • We've just bought some new outdoor furniture.


    ما به تازگی چند مبلمان فضای باز جدید خریدیم.

  • office/bedroom/lawn furniture


    مبلمان اداری / اتاق خواب / چمن

synonyms - مترادف
  • furnishings


    اثاثیه

  • things


    چیزها

  • movables


    منقول


  • تجهیزات


  • چیز

  • paraphernalia


    لوازم جانبی

  • appointments


    قرار ملاقات ها

  • effects


    اثرات

  • chattels


    احشام، برده زرخرید

  • goods


    کالاها

  • moveables


    قابل جابجایی

  • fixtures


    وسایل

  • possessions


    اموال

  • fittings


    اتصالات

  • cabinetwork


    کابینت کاری

  • fitments


    واحدها

  • units


    لوازم خانگی

  • appliances


    دستگاه

  • appliance


    وقت ملاقات


  • چت

  • chattel


    امکانات رفاهی

  • amenities


    تخت ها

  • beds


    کابینت ها

  • cabinets


    صندلی ها

  • chairs


    جداول

  • tables


    بستر

  • bed


    قفسه کتاب

  • bookcase


    بوفه

  • buffet


    دفتر

  • bureau


    کابینه


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

racial

لغت پیشنهادی

ren

لغت پیشنهادی

typical