row

base info - اطلاعات اولیه

row - ردیف

N/A - N/A

roʊ

UK :

rəʊ

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [row] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a row of houses/books/plants/people/horses


    یک ردیف خانه / کتاب / گیاهان / مردم / اسب

  • We had seats in the front/back row of the theatre.


    ما در ردیف جلو و عقب تئاتر صندلی داشتیم.


  • ردیف چشم انداز

  • She's been voted Best Actress three years in a row.


    او سه سال متوالی به عنوان بهترین بازیگر زن انتخاب شد.

  • They've gone for a row to the island.


    آنها برای یک ردیف به جزیره رفته اند.

  • The wind dropped, so we had to row (the boat) back home.


    باد کم شد، بنابراین مجبور شدیم (قایق) به خانه برگردیم.

  • My parents often have rows, but my dad does most of the shouting.


    پدر و مادر من اغلب با هم ردیف می کنند، اما پدرم بیشتر فریاد می کشد.

  • What was a political row over government policy on Europe is fast becoming a diplomatic row between France and Britain.


    آنچه که یک مناقشه سیاسی بر سر سیاست دولت در قبال اروپا بود به سرعت در حال تبدیل شدن به یک مناقشه دیپلماتیک بین فرانسه و بریتانیا است.

  • I can't concentrate because of the row the builders are making.


    من نمی توانم به دلیل ردیفی که سازندگان ایجاد می کنند تمرکز کنم.

  • My parents are always rowing (about/over money).


    پدر و مادر من همیشه پارو می زنند (در مورد / بیش از پول).

  • Everybody lined up in a neat little row.


    همه در یک ردیف کوچک و منظم به صف شدند.

  • I want to sit in the front row.


    من می خواهم در ردیف اول بنشینم.

  • They’ve won six games in a row.


    آنها شش بازی متوالی را برده اند.

  • Dad rowed us back to shore.


    پدر ما را با پارو به ساحل برد.

  • Sarah won an Olympic medal in rowing.


    سارا در رشته قایقرانی مدال المپیک را کسب کرد.

synonyms - مترادف

  • خط


  • فایل


  • ستون


  • رتبه


  • سلسله


  • رشته


  • بانک


  • زنجیر

  • cordon


    حلقه

  • queue


    صف

  • procession


    راهپیمایی


  • قطار - تعلیم دادن


  • دامنه


  • نوار

  • succession


    جانشینی

  • tier


    ردیف

  • consecution


    متوالی

  • crocodile


    تمساح


  • توالی

  • echelon


    طبقه


  • سفارش

  • progression


    پیشرفت


  • دوره


  • چرخه

  • concatenation


    الحاق

  • array


    آرایه


  • جریان

  • run


    اجرا کن

  • cue


    نشانه

  • convoy


    کاروان

  • cavalcade


    سواره نظام

antonyms - متضاد
  • disorganisationUK


    سازماندهی بریتانیا

  • disorganizationUS


    بی سازمانی ایالات متحده


  • صلح


  • اختلال


  • توافق


  • شخصی

  • one-off


    یکباره

  • peacemaking


    صلح سازی

  • halt


    مکث


  • سرگرمی


  • سخن، گفتار

  • fun


    سرگرم کننده

لغت پیشنهادی

iowa

لغت پیشنهادی

decomposed

لغت پیشنهادی

convince