door

base info - اطلاعات اولیه

door - در، درب

noun - اسم

/dɔːr/

UK :

/dɔː(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [door] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Open the door!


    در را باز کن!

  • Close the door behind you please.


    لطفا در را پشت سر خود ببندید

  • The door closed behind him.


    در پشت سرش بسته شد.

  • to shut/slam/lock/unlock the door


    برای بستن / به هم زدن / قفل / باز کردن درب

  • a knock on/at the door


    ضربه زدن به در/

  • to knock/bang on the door


    در زدن/کوبیدن در

  • to answer the door (= to go and open it because somebody has knocked on it or rung the bell)


    در را باز كردن (= رفتن و باز كردن چون كسي در آن را زده يا زنگ را زده است)

  • the front/back/side door (= at the entrance at the front/back/side of a building)


    درب جلو / پشت / کناری (= در ورودی در جلو / پشت / کنار ساختمان)

  • the bedroom/kitchen/car/garage door


    اتاق خواب / آشپزخانه / ماشین / درب گاراژ

  • a four-door saloon car


    یک ماشین سالون چهار در

  • the fridge door


    درب یخچال

  • the door frame/handle/lock


    قاب / دستگیره / قفل درب

  • There are double doors to the rear garden.


    درهای دوتایی به باغ عقب وجود دارد.

  • The door to his office opened.


    در دفترش باز شد.

  • Each bedroom has a door onto the balcony.


    هر اتاق خواب دارای دری به بالکن است.

  • Marc appeared through a door at the far end of the room.


    مارک از دری در انتهای اتاق ظاهر شد.

  • As we walked through the door the phone rang.


    از در که می گذشتیم تلفن زنگ خورد.

  • She's just arrived—she's just come in the door


    او تازه از راه رسیده است - او تازه وارد در شده است

  • He walked out the door.


    از در بیرون رفت.

  • There's somebody at the door (= at the front door of a house).


    کسي در خانه است.

  • ‘Can I help you?’ asked the man at the door.


    مرد پشت در پرسید: می توانم به شما کمک کنم؟

  • the family that lives three doors up from us


    خانواده ای که سه در بالاتر از ما زندگی می کنند

  • Our other branch is just a few doors down the road.


    شعبه دیگر ما فقط چند در جلوتر از جاده است.

  • 50% of the door will go to the Red Cross.


    50 درصد از در به صلیب سرخ خواهد رفت.

  • Performers keep 75% of the door.


    مجریان 75 درصد از در را نگه می دارند.

  • I suppose you won’t be coming to the party if you’re at death’s door!


    فکر می کنم اگر در آستانه مرگ باشید به مهمانی نمی آیید!

  • Top theatrical agents are beating a path to the teenager's door.


    عوامل برتر تئاتر راهی به درب نوجوان می زنند.

  • The meeting was held behind closed doors.


    این نشست پشت درهای بسته برگزار شد.

  • He was working the door at the event.


    او در این مراسم مشغول کار درب منزل بود.


  • او از دوستانش استفاده کرد تا در پشت در به او کمک کنند تا وارد خدمات دولتی شود.

  • She was careful not to close the door on the possibility of further talks.


    او مراقب بود که در را بر روی احتمال گفتگوهای بیشتر نبندد.

synonyms - مترادف

  • ورود

  • doorway


    درگاه


  • پورتال

  • portal


    افتتاح


  • دسترسی داشته باشید


  • دروازه


  • خروج

  • gateway


    ورودی

  • egress


    دریچه

  • ingress


    دیافراگم

  • entree


    فلپ

  • entryway


    پوستر

  • exit


    مسیر

  • hatch


    راه در

  • aperture


    خیابان

  • flap


    رویکرد

  • hatchway


    گذر

  • postern


    راه خروج

  • way


    گذرگاه


  • پریز

  • avenue


    وسیله ورود


  • وسیله دسترسی


  • ایوان

  • inlet



  • entranceway


  • passageway


  • outlet


  • means of entry


  • means of access



antonyms - متضاد

  • نتیجه

  • exclusion


    محرومیت

  • denial


    انکار

  • exit


    خروج

  • prohibition


    ممنوعیت

  • rejection


    طرد شدن

  • veto


    وتو

  • refusal


    امتناع

  • egress


    توپ سیاه

  • blackballing


    عدم اجازه

  • disallowance


    عدم پذیرش

  • nonacceptance


    انحراف

  • declination


    رو به کاهش است

  • declining


    دور زدن

  • turndown


    رد کردن

  • rebuff


    جهش

  • bounce


    طرد کردن

  • spurning


    ضربه زدن به عقب

  • knock-back


    دور انداختن

  • non-acceptance


    پایان

  • casting off


    تمام کردن

  • end


    پایان دادن


  • اخراج

  • ending


  • repudiation


  • expulsion


لغت پیشنهادی

spend

لغت پیشنهادی

details

لغت پیشنهادی

exhausts