close

base info - اطلاعات اولیه

close - بستن

N/A - N/A

kloʊz

UK :

kləʊz

US :

family - خانواده
closeness
نزدیکی
close
بستن
closely
به طرز نزدیک
google image
نتیجه جستجوی لغت [close] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Could you close the door please?


    میشه لطفا در را ببندید؟

  • I went out and forgot to close the window.


    بیرون رفتم و یادم رفت پنجره را ببندم.

  • Close your eyes - I've got a surprise for you.


    چشماتو ببند - یه سورپرایز برات دارم

  • The banks had closed so I couldn't get any money out.


    بانک ها بسته شده بودند و من نتوانستم پولی بیرون بیاورم.

  • We close to customers on Tuesday mornings for staff training.


    صبح سه شنبه برای آموزش کارکنان به مشتریان نزدیک هستیم.

  • The museum closes at 5.30.


    موزه در ساعت 5.30 بسته می شود.

  • We can't get a drink! It's after closing time.


    ما نمی توانیم یک نوشیدنی بخوریم! بعد از زمان بسته شدن است.

  • The play closed with the tragic death of both hero and heroine.


    نمایشنامه با مرگ غم انگیز قهرمان و قهرمان به پایان رسید.

  • She closed the meeting with a short speech.


    او جلسه را با سخنرانی کوتاهی به پایان رساند.

  • The pound closed at (= was worth) $1.47 at the end of the day's trading.


    پوند در پایان معاملات روز در 1.47 دلار (= ارزش داشت) بسته شد.

  • I closed that bank account when I came to London.


    وقتی به لندن آمدم آن حساب بانکی را بستم.

  • The factory closed over ten years ago.


    این کارخانه بیش از ده سال پیش تعطیل شد.

  • We closed a deal with a major supermarket.


    ما با یک سوپرمارکت بزرگ معامله کردیم.

  • At the close of the meeting the contract remained unsigned.


    در پایان جلسه قرارداد امضا نشده باقی ماند.

  • The season is now nearing its close.


    فصل هم اکنون به پایان خود نزدیک می شود.

  • I tried to bring the conversation to a close.


    سعی کردم بحث را به پایان برسانم.

  • The singer's tour comes to a close in Tokyo tonight.


    تور این خواننده امشب در توکیو به پایان می رسد.

  • He lives at 83 Barker Close.


    او در 83 Barker Close زندگی می کند.

  • There weren't many people at the funeral - just close family/relatives.


    افراد زیادی در مراسم خاکسپاری حضور نداشتند - فقط خانواده/بستگان نزدیک.

  • They're a worrying political party because of their close links/ties with terrorist groups.


    آنها یک حزب سیاسی نگران کننده به دلیل پیوند/روابط نزدیک با گروه های تروریستی هستند.

  • In those early months, there's a very close bond between mother and child.


    در آن ماه های اولیه، پیوند بسیار نزدیکی بین مادر و فرزند وجود دارد.


  • یک جامعه نزدیک

  • Mira is one of my closest friends.


    میرا یکی از صمیمی ترین دوستان من است.


  • رابطه او با پدرش خوب نیست، اما با مادرش بسیار صمیمی است.


  • من و برادرم در این سال ها خیلی به هم نزدیکتر شده ایم.

  • Police are paying close attention to the situation.


    پلیس به شدت مراقب وضعیت است.

  • Take a closer look at this photograph.


    به این عکس از نزدیک نگاه کنید.

  • He's so close about his past - it seems like he's hiding something.


    او به گذشته خود بسیار نزدیک است - به نظر می رسد چیزی را پنهان می کند.

  • Can I open the window? It's very close in here.


    میتوانم پنجره را باز کنم؟ اینجا خیلی نزدیکه

  • Don't get too close to that dog Rosie.


    خیلی به آن سگ نزدیک نشو، رزی.


  • از افرادی که خیلی نزدیک من می ایستند متنفرم.

synonyms - مترادف

  • نزدیک


  • در نزدیکی

  • proximate


    مجاور

  • adjacent


    همسایه انگلستان

  • neighbouringUK


    متقابل

  • nigh


    دستی

  • adjoining


    فوری

  • abutting


    قریب الوقوع

  • handy


    همسایه ایالات متحده


  • در دسترس

  • imminent


    در کنار

  • impending


    نزدیک شدن

  • neighboringUS


    به هم پیوسته

  • accessible


    راحت

  • alongside


    قابل راه رفتن

  • approaching


    محلی

  • contiguous


    نزدیکترین

  • convenient


    تقریبا

  • walkable


    بعد


  • آینده

  • nearest


    گرم


  • در محله های نزدیک


  • نزدیک در دست

  • upcoming


    به سختی


  • در همسایگی

  • at close quarters





  • in close proximity


  • in the neighbourhood of


antonyms - متضاد

  • غیر صمیمی

  • far


    دور


  • از راه دور


  • خارج از کشور


  • عمیق


  • خیلی دور

  • faraway


    حذف شده

  • far-off


    دور افتاده

  • removed


    از راه

  • far-flung


  • outlying





لغت پیشنهادی

nonsensical

لغت پیشنهادی

stewardship

لغت پیشنهادی

unpredictable