fight
fight - مبارزه کردن
verb - فعل
UK :
US :
برای شرکت در جنگ یا نبرد
if someone fights another person or if two people fight they hit and kick the other person in order to hurt them
اگر کسی با دیگری دعوا کند، یا اگر دو نفر با هم دعوا کنند، دیگری را می زنند و لگد می زنند تا او را آزار دهند.
سخت تلاش کردن برای انجام یا به دست آوردن چیزی
تلاش بسیار برای جلوگیری از چیزی یا خلاص شدن از شر چیز ناخوشایندی که از قبل وجود داشته است
to take part in an election or compete strongly for something especially a job or political position
شرکت در انتخابات یا رقابت شدید برای چیزی، به ویژه شغل یا موقعیت سیاسی
بحث کردن در مورد چیزی
برای شرکت در مسابقه بوکس
خیلی تلاش کردن برای نداشتن یا نشان دادن احساس
تلاش برای به دست آوردن چیزی یا جلوگیری از چیزی در دادگاه
موقعیتی که در آن دو نفر یا گروه به یکدیگر ضربه می زنند، و غیره را هل می دهند
فرآیند تلاش برای رسیدن به چیزی یا جلوگیری از چیزی
an argument
یک مشاجره
یک مسابقه بوکس
نبرد بین دو ارتش
انرژی یا تمایل به ادامه جنگیدن برای چیزی که می خواهید
موقعیتی که در آن افراد به دلیل مشاجره یا به عنوان یک ورزش به یکدیگر ضربه یا حمله می کنند
جنگ بین ارتش های مخالف یا گروه های مردمی
دعوای کوتاهی که خیلی خشن نیست
درگیری که در آن افراد به دلیل مشاجره به یکدیگر ضربه می زنند
دعوای پر سر و صدا بین گروهی از مردم
یک دعوا یا دعوای پر سر و صدا، به خصوص بحثی که جدی نیست
یک دعوا که در آن تعداد زیادی از مردم، به ویژه افرادی که در مورد چیزی معترض هستند، شرکت می کنند
فرآیندی که در آن افراد سعی می کنند جلوی اتفاق بد را بگیرند یا وضعیتی را بهبود بخشند
مبارزه برای تغییر یک وضعیت یا مقابله با یک مشکل در جامعه
مجموعه ای از اقدامات برنامه ریزی شده برای دستیابی به چیزی
مبارزه طولانی و سخت برای آزادی، استقلال، حقوق برابر و غیره
مبارزه کسی با چیزی که فکر می کند از نظر اخلاقی اشتباه است
استفاده از نیروی فیزیکی برای شکست دادن فرد یا گروهی از افراد دیگر
استفاده از تلاش زیاد برای شکست دادن یا دستیابی به چیزی یا جلوگیری از وقوع چیزی
بحث کردن
یک مشاجره یا موقعیتی که در آن شخصی از نیروی فیزیکی برای شکست دادن کسی استفاده می کند
سربازانی که برای جنگیدن آموزش دیده اند
او در ویتنام جنگید.
My grandfather fought against the Fascists in Spain.
پدربزرگ من در اسپانیا علیه فاشیست ها جنگید.
برای مبارزه با یک جنگ / نبرد
آنها سربازانی را برای مبارزه با ارتش مهاجم جمع آوری کردند.
آنها برای کنترل جزیره جنگیدند.
مگر ما برای آزادی جنگ نکردیم؟
آنها بر سر زمین های مورد مناقشه دعوا می کردند.
جنگ های آینده بر سر منابع آب خواهد بود.
برادران کوچک من همیشه دعوا می کنند.
او به من یاد داد که چگونه با شمشیر بجنگم.
پلیس ضدشورش با تظاهرکنندگان درگیر شد.
او گاهی در زمین بازی با بچه های دیگر دعوا می کند.
She fought her attacker, eventually forcing him to flee.
او با مهاجم خود جنگید و در نهایت او را مجبور به فرار کرد.
کودکان حتی بر سر چیزهای کوچک دعوا می کنند.
دعوای سگ ها بر سر تکه های غذا
آنها سر یک اسباب بازی با هم دعوا می کردند.
پاریس پیشنهاد می کند که برای دست هلن با منلئوس مبارزه کند.
او سخت در برابر چنگال قوی او جنگید.
یادم می آید که در رختخواب دراز کشیده بودم و به دعوای پدر و مادرم گوش می دادم.
این یک موضوع پیش پا افتاده است و ارزش دعوا کردن را ندارد.
دانشمندان مدتهاست که بر سر این موضوع با هم دعوا کرده اند.
من همیشه با خواهرم دعوا می کنم.
دعوای زوج ها طبیعی است.
چیزی که بیشتر بر سر آن دعوا می کنیم پول است.
ما بر سر مسائل زیادی دعوا کردهایم، اما همیشه به یکدیگر احترام میگذاریم.
بیایید سر جزئیات دعوا نکنیم.
او مورد علاقه همسالانش بود، اما اغلب با معلمانش دعوا می کرد.
ما تا زمانی که طول بکشد به مبارزه ادامه خواهیم داد.
او شجاعانه جنگید، اما بر اثر بیماری جان باخت.
برای مبارزه با تروریسم / جنایت / فساد / فقر
brawl
نزاع
scrap
باطله
fracas
شکستگی ها
skirmish
تکان خوردن
تقلا
confrontation
تقابل
scuffle
درگیری
tussle
کشمکش
fray
غوغا
clash
دعوا کردن
melee
نبرد
wrangle
اسکرام
سر به سر
scrum
شورش
head-to-head
دمپوس
riot
دور زدن
rumpus
مسابقه
affray
دوئل
مشت
duel
رایگان برای همه
fisticuffs
غرش
free-for-all
براق
rumble
اختلال
scrimmage
سگ جنگی
shindy
گرد و غبار کردن
disturbance
تیراندازی
dogfight
همخوانی داشتن
dust-up
مسابقه اسپارینگ
joust
sparring match
صلح
calm
آرام
ساکت
peacefulness
آرامش
solace
محتوا
calmness
قناعت
آرامش ایالات متحده
contentment
آرامش انگلستان
placidity
توافق
serenity
هماهنگی
tranquilityUS
آتش بس
tranquillityUK
تسلیم شدن
اصلاح
harmony
عقب نشینی
truce
شباهت
accord
یکسانی
surrender
سفارش
reconciliation
شادی
concord
مشارکت
retreat
harmonizeUS
similarity
harmoniseUK
sameness
بخشش
درك كردن
likeness
concurrence
happiness
harmonizeUS
harmoniseUK
forgiveness