rid

base info - اطلاعات اولیه

rid - خلاص شدن از شر

verb - فعل

/rɪd/

UK :

/rɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [rid] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She wanted to be rid of her parents and their authority.


    او می خواست از شر والدین و قدرت آنها خلاص شود.

  • I was glad to be rid of the car when I finally sold it.


    وقتی بالاخره آن را فروختم، خوشحال بودم که از شر آن خلاص شدم.

  • He was a nuisance and we're all well rid of him (= we'll be much better without him).


    او یک مزاحم بود و ما همه از شر او خلاص شدیم (= بدون او خیلی بهتر خواهیم بود).

  • Try and get rid of your visitors before I get there.


    سعی کنید قبل از اینکه به آنجا برسم از شر بازدیدکنندگان خود خلاص شوید.

  • The problem is getting rid of nuclear waste.


    مشکل خلاص شدن از شر زباله های هسته ای است.

  • I can't get rid of this headache.


    من نمیتونم از شر این سردرد خلاص بشم

  • We got rid of all the old furniture.


    ما از شر همه وسایل قدیمی خلاص شدیم.

  • Are you trying to say you want rid of me?


    میخوای بگی میخوای از شر من خلاص بشی؟

  • I didn't enjoy marking those papers and I was glad to be rid of them.


    من از علامت گذاری آن کاغذها لذت نمی بردم و خوشحال بودم که از شر آنها خلاص شدم.

  • That cream got rid of my skin rash.


    آن کرم از شر جوش های پوستی من خلاص شد.

  • I used weedkiller to get rid of the weeds in the garden.


    من برای از بین بردن علف های هرز باغ از علف کش استفاده کردم.

  • Have you managed to get rid of your old Volvo yet?


    آیا هنوز موفق به خلاص شدن از شر ولوو قدیمی خود شده اید؟

  • We got rid of our unwelcome guests by saying we had to go to bed.


    ما با گفتن اینکه باید بخوابیم از شر مهمانان ناخواسته خلاص شدیم.

  • In the city it is hard to rid a building permanently of pests.


    در شهر، رهایی یک ساختمان برای همیشه از آفات سخت است.

synonyms - مترادف
  • unburden


    باز کردن بار


  • رایگان

  • relieve


    مسکن

  • divest


    واگذار کردن


  • روشن

  • disencumber


    جدا کردن

  • disburden


    تخلیه کردن


  • رهایی


  • ارائه

  • disembarrass


    خجالت کشیدن

  • liberate


    آزاد کردن

  • unload


    تخلیه


  • نوار


  • خالی

  • purge


    پاکسازی

  • lighten


    سبک کردن

  • purify


    خالص - تصفیه

  • void


    تبرئه کردن

  • exonerate


    پاک کردن

  • cleanse


    عدم استفاده

  • disabuse


    دهنه

  • shed


    رایگان کردن


  • خلاص شدن


  • تخفیف دادن

  • absolve


    زباله

  • discharge


    جتیسون

  • alleviate


    رها کردن

  • dump


    یدکی

  • jettison



  • spare


antonyms - متضاد

  • بار

  • encumber


    بار کردن

  • saddle


    زین اسب


  • خرس

  • condemn


    محکوم کردن


  • ايجاد كردن

  • get


    گرفتن


  • نگه دارید


  • نگاه داشتن


  • حفظ


  • گیاه


  • صرفه جویی

  • sow


    بکار


  • وارد کردن

  • lumber


    چوب


  • شارژ


  • زمین


  • مانع

  • hamper


    وظیفه


  • مالیات

  • tax


    وزن کردن


  • تحمیل کردن


  • تخلیه در

  • unload on


    چیزی را فشار دهید

  • thrust something on


    چیزی را تحمیل کند

  • inflict something on


    چیزی را بر روی


  • ناراحت

  • upset


لغت پیشنهادی

beefcake

لغت پیشنهادی

Bronx cheer

لغت پیشنهادی

governing