skin

base info - اطلاعات اولیه

skin - پوست

noun - اسم

/skɪn/

UK :

/skɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [skin] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • to have dark/pale skin


    داشتن پوست تیره/رنگ پریده


  • سرطان پوست

  • She said she was treated unfairly because of the colour of her skin.


    او گفت که به دلیل رنگ پوستش با او ناعادلانه رفتار شده است.

  • skin colour/tone


    رنگ/تن پوست

  • to have brown/fair/olive skin


    داشتن پوست قهوه ای / روشن / زیتونی

  • to have dry/oily skin


    داشتن پوست خشک/چرب

  • cosmetics for sensitive skins


    لوازم آرایشی برای پوست های حساس

  • The snake sheds its skin once a year.


    مار سالی یک بار پوست خود را می ریزد.

  • They were both soaked to the skin and shivering from cold.


    هر دو تا پوست خیس شده بودند و از سرما میلرزیدند.


  • آفتاب را روی پوستش حس می کرد.

  • the wrinkled skin of his face


    پوست چروک صورتش

  • dead skin cells


    سلول های مرده پوست


  • برای انجام آزمایش پوست

  • dark-skinned


    پوست تیره

  • fair-skinned


    پوست روشن

  • The skins are removed and laid out to dry.


    پوست ها برداشته می شوند و برای خشک شدن قرار می گیرند.

  • animal skins


    پوست حیوانات

  • a tiger-skin rug


    یک فرش از پوست ببر

  • They would wear the skins of animals they had killed.


    آنها پوست حیواناتی را که کشته بودند می پوشیدند.

  • Remove the skins by soaking the tomatoes in hot water.


    با خیس کردن گوجه فرنگی در آب داغ، پوست آن را جدا کنید.


  • یک ماده شیمیایی موجود در پوست انگور

  • Prick the skins before grilling.


    قبل از کباب کردن، پوست ها را سوراخ کنید.

  • A skin had formed on the top of the milk.


    یک پوست روی شیر تشکیل شده بود.

  • She skimmed the skin off the cocoa.


    او پوست کاکائو را جدا کرد.

  • the outer skin of the earth


    پوست بیرونی زمین


  • پوسته فلزی هواپیما

  • Do phone skins protect your phone?


    آیا پوسته های گوشی از گوشی شما محافظت می کنند؟


  • شما می توانید پوسته سفارشی خود را برای آی پاد خود ایجاد کنید.

  • The skin has a clear protective layer.


    پوست دارای یک لایه محافظ شفاف است.

  • He escaped defeat by the skin of his teeth.


    او با پوست دندانش از شکست فرار کرد.

  • Don't let him get under your skin.


    نذار زیر پوستت بره

synonyms - مترادف
  • epidermis


    اپیدرم

  • cuticle


    کوتیکول

  • cutis


    کوتیس

  • dermis


    درم

  • integument


    پوشش

  • tegument


    پوسته

  • derm


    پوست

  • derma


    درما

  • corium


    کوریم


  • پنهان شدن

  • carapace


    کاراپاس

  • slough


    لجن کشی

  • integumentary system


    دستگاه پوششی


  • گوشت

  • epithelium


    اپیتلیوم


  • سطح


  • لایه

antonyms - متضاد

  • داخل

  • interior


    داخلی


  • بدن

  • centreUK


    مرکز انگلستان

  • centerUS


    مرکز ایالات متحده


  • هسته


  • وسط


  • شخصیت


  • قسمت داخلی

  • kernel


    بخش داخلی


  • فرورفتگی


  • گوشت

  • insides


    پالپ

  • recess


    پوشش


  • فرورفتگی ها

  • pulp


    نقطه میانی

  • lining


    قلب

  • recesses


    قسمت مرکزی

  • midpoint


  • nucleus




لغت پیشنهادی

exhausting

لغت پیشنهادی

doorbell

لغت پیشنهادی

farewell