paint
paint - رنگ کردن
noun - اسم
UK :
US :
مایعی که روی یک سطح قرار میدهید و با استفاده از قلم مو، سطح را رنگ خاصی میسازید
برای گذاشتن رنگ روی سطح
برای ساختن تصویر، طراحی و غیره با استفاده از رنگ
یک ماده رنگی روی قسمتی از صورت یا بدن خود قرار دهید تا آن را متفاوت یا جذاب تر کنید
برای توصیف کسی یا چیزی به شیوه ای خاص
مایع رنگی که برای تزئین آن روی سطحی مانند دیوار گذاشته می شود
لوله های رنگ یا بلوک های رنگ خشک شده که برای ساختن تصاویر استفاده می شود
کلمه دیگری برای خط پرتاب آزاد
برای پوشاندن یک سطح با رنگ
برای ساختن تصویر با استفاده از رنگ
اگر ناخن ها یا صورت خود را رنگ کنید، آن قسمت از بدن خود را آرایش می کنید
مایع رنگی که برای محافظت یا تزئین آن روی سطحی قرار می گیرد
کسی که نقاشی می کند ممکن است با استفاده از رنگ ها یک تصویر بسازد
یک کلاس نقاشی
من در نقاشی زیاد مهارت ندارم.
The use of Colour Index Generic Names, enables us to know which pigments are being used in each paint.
استفاده از نامهای عمومی شاخص رنگ، ما را قادر میسازد بدانیم که کدام رنگدانه در هر رنگ استفاده میشود.
این کیت به طور کامل جدا از رنگ به فروش می رسد و کار ماشینکاری توسط Rotorway انجام می شود.
In recent years, lead levels have fallen as regulations have curbed lead in paint gas and other products.
در سال های اخیر، سطح سرب کاهش یافته است زیرا مقررات سرب در رنگ، گاز و سایر محصولات را محدود کرده است.
اما او نتوانست رنگی پیدا کند.
Curious faces turned in her direction faces some plain some pretty but all innocent of paint and powder.
چهرههای کنجکاو به سمت او چرخیدند، چهرههایی ساده، برخی زیبا، اما همه بیگناه از رنگ و پودر.
هیئت منابع هوایی ایالتی نمی تواند اسپری رنگ را ممنوع کند.
سازندگان این دستگاه گفته اند که حدود 25 سنت به هزینه یک قوطی رنگ اسپری اضافه می کند.
من برش را در اطراف انبردست دماغه ای یک کاغذ سنباده متوسط، رنگ اسپری نقره ای نگه می دارم.
یک تخت آهنی قدیمی وجود داشت که زنگ از میان رنگ سفید خودنمایی می کرد.
نقاشی سفید
gloss/matt/acrylic paint
رنگ براق / مات / اکریلیک
به کارهای چوبی اخیراً یک لایه رنگ تازه داده شده است.
رنگ خیس! (= به عنوان علامت استفاده می شود)
رنگ شروع به کنده شدن می کند.
خانه به شدت محتاج به یک لیس رنگ (= یک لایه رنگ جدید) است.
We did a quick paint job on the car (= a new coat of paint to make it look better) and hoped the damage wasn't noticeable.
ما یک کار رنگ آمیزی سریع روی ماشین انجام دادیم (= یک لایه رنگ جدید برای بهتر جلوه دادن آن) و امیدوار بودیم که آسیب قابل توجه نباشد.
یک قوطی / گلدان / قلع رنگ
oil paints
رنگ روغن
هنرمندی که با رنگ های اکریلیک کار می کند
این هواپیما در طرح اصلی رنگ قرمز و سیاه رنگ آمیزی شده است.
این هنرمند از چندین لایه رنگ برای خلق آسمان طوفانی استفاده کرده است.
اجاق گاز در دو رنگ متالیک موجود است.
یک قوطی رنگ
این دیوار نیاز به یک لایه رنگ دیگر دارد.
تابلو نوشته بود احتیاط! رنگ مرطوب.
رنگ براق
gloss paint
رنگ مات
matt paint
رنگ های زیادی (= انواع رنگ) برای انتخاب وجود داشت که نمی توانستم تصمیم بگیرم کدام را بخرم.
matte paint
او یک حضور غالب در رنگ است.
من از سرعت سواحل به ساحل رفتن او و توانایی او در رنگ آمیزی خوشم آمد.
اتاق خواب را آبی کرده ایم.
من تمام صبح مشغول نقاشی بودم.
من باید این آثار کثیف روی دیوار را رنگ کنم (= با یک لایه دیگر رنگ بپوشانم).
همه این تصاویر توسط هنرمندان محلی نقاشی شده است.
ناخن هایش را قرمز روشن رنگ کرد.
رنگ های اکریلیک/روغنی
برای آشپزخانه به رنگ سفید نیاز داریم.
acrylic/oil paints
او همیشه عاشق نقاشی بود.
dye
رنگ
tint
لکه دار کردن
stain
رنگدانه
pigment
colorantUS
colorantUS
colourantUK
colourantUK
colorUK
colourUK
رنگ آمیزی ایالات متحده
coloringUS
رنگ آمیزی انگلستان
colouringUK
رنگ آمریکا
colorUS
شستشو
کروما
chroma
امولسیون
emulsion
مزاج
tempera
ماده رنگی
dyestuff
ته رنگ
tinge
سایه
تنتور
tincture
رنگ آمیزی
coloration
عامل رنگ آمیزی
colouring agent
لاک زدن
varnish
شستشوی رنگ
colour wash
روغن
آبکشی کنید
colouring matter
رنگ شستن
coloring matter
لحن
rinse
رنگ چهره
colourwash
پراکسید
complexion
hue
peroxide