iron

base info - اطلاعات اولیه

iron - اهن

noun - اسم

/ˈaɪərn/

UK :

/ˈaɪən/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [iron] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • iron gates/bars/railings


    دروازه آهنی / میله / نرده

  • a hut with a corrugated iron roof


    کلبه ای با سقف آهنی راه راه

  • the iron and steel industries


    صنایع آهن و فولاد

  • iron ore (= rock containing iron)


    سنگ آهن (= سنگ حاوی آهن)

  • foods that are rich in iron


    غذاهایی که سرشار از آهن هستند

  • patients with iron deficiency (= not enough iron in their blood)


    بیماران مبتلا به کمبود آهن (= کمبود آهن در خونشان)

  • iron tablets (= containing iron prepared as a medicine)


    قرص آهن (= حاوی آهن تهیه شده به عنوان دارو)

  • She had a will of iron (= it was very strong).


    او اراده ای آهنین داشت (= بسیار قوی بود).

  • a steam iron


    یک اتو بخار

  • leg irons


    اتوهای پا

  • to clap somebody in irons


    کف زدن برای کسی در آهن

  • He hit a magnificent shot with a nine iron.


    او یک شوت باشکوه را با آهن 9 زد.

  • I just need to run an iron over my shirt then I'm ready.


    فقط باید یک اتو روی پیراهنم بزنم، بعد آماده ام.

  • Use a cool iron on synthetics.


    از اتوی خنک روی مواد مصنوعی استفاده کنید.

  • Iron rusts easily.


    آهن به راحتی زنگ می زند.

  • Liver is a particularly rich source of dietary iron.


    جگر منبع غنی از آهن غذایی است.

  • iron ore


    سنگ آهن

  • an iron deficiency


    کمبود آهن


  • یک اتو مسافرتی

  • He'll probably use a 2 or 3 iron for the shot.


    او احتمالاً از آهن 2 یا 3 برای ضربه استفاده خواهد کرد.

  • It was common practice for the prisoners to be clapped in irons (= tied with chains).


    برای زندانیان کف زدن با آهن (= با زنجیر) معمول بود.

  • It takes about five minutes to iron a shirt properly.


    تقریباً پنج دقیقه طول می کشد تا پیراهن را به درستی اتو کنید.

  • I think you have to have an iron will to make some of these decisions.


    من فکر می کنم برای گرفتن برخی از این تصمیمات باید اراده ای آهنین داشته باشید.

  • Liver is a rich source of dietary iron.


    جگر منبعی غنی از آهن غذایی است.

  • I have to iron this skirt.


    من باید این دامن را اتو کنم.

  • Let me iron out the wrinkles in this tablecloth.


    بگذارید چروک های این سفره را اتو کنم.

  • an iron railing along the steps


    یک نرده آهنی در امتداد پله ها

  • fig. Her success depended on physical strength and an iron will (= strong determination).


    شکل. موفقیت او به قدرت بدنی و اراده آهنین (= عزم قوی) بستگی داشت.

  • Heavy industries, like iron and steel can take advantage of the government's increased public-works spending.


    صنایع سنگین، مانند آهن و فولاد، می توانند از افزایش هزینه های دولت برای کارهای عمومی استفاده کنند.

synonyms - مترادف
  • ferric


    آهنی

  • ferrous


    کنایه

  • irony


    ساخته شده از آهن

  • made of iron


antonyms - متضاد
  • uncertain


    نا معلوم


  • ضعیف

  • tender


    مناقصه

  • delicate


    ظریف

  • flimsy


    سست

  • nonhardy


    غیر سرسخت


  • نرم

  • puny


    نحیف

  • frail


    شکننده

  • feeble


    غیر قابل توجه

  • fragile


    تسلیم شدن

  • insubstantial


    ترسو

  • yielding


    کمبود وزن

  • timid


    ناپایدار

  • underweight


    می ترسد

  • unstable


    لاغر


  • لرزان

  • skinny


  • wobbly


لغت پیشنهادی

yearn

لغت پیشنهادی

betrothed

لغت پیشنهادی

ast