burn
burn - سوختن
verb - فعل
UK :
US :
اگر آتش بسوزد، گرما و شعله ایجاد می کند
اگر چیزی می سوزد، شعله ایجاد می کند و در اثر آتش آسیب می بیند یا از بین می رود
از بین بردن یا آسیب رساندن به چیزی با آتش
صدمه زدن به خود یا شخص دیگری با آتش یا چیز داغ
if the sun burns your skin or if your skin burns, it becomes red and painful from the heat of the sun
اگر آفتاب پوست شما را بسوزاند یا اگر پوستتان بسوزد، از گرمای خورشید قرمز و دردناک می شود.
برای فاسد شدن غذا با پختن طولانی مدت آن، یا به این ترتیب فاسد شوند
آسیب رساندن یا از بین بردن چیزی توسط یک عمل شیمیایی
اگر سوختی را بسوزانید، یا اگر سوخت، برای تولید نیرو، گرما، نور و غیره استفاده می شود
اگر چربی یا کالری بسوزانید، انرژی ذخیره شده در بدن خود را با فعالیت فیزیکی مصرف می کنید
اگر نور یا چراغی بسوزد، می تابد یا نور تولید می کند
اگر بخشی از بدن شما بسوزد، یا اگر چیزی آن را بسوزاند، احساس گرمای ناخوشایندی می کنید
اگر صورت یا گونه های شما می سوزد، احساس گرما می کنند زیرا شما خجالت زده یا ناراحت هستید
if you burn a CD or DVD, you record music images, or other information onto it using special computer equipment
اگر یک سی دی یا دی وی دی رایت کنید، موسیقی، تصاویر یا سایر اطلاعات را با استفاده از تجهیزات کامپیوتری خاص روی آن ضبط می کنید
برای سفر بسیار سریع
برای تولید گرما و شعله
اگر ساختمان، ماشین، لباس و غیره آتش بگیرد، در حال سوختن و آسیب است
اگر چیزی روشن باشد، در حال سوختن است
اگر چیزی شعله ور باشد، با شعله های زیاد می سوزد، به طوری که آسیب جدی می بیند
با شعله و حرارت زیاد بسوزد
به آهستگی و پیوسته بسوزد و دود تولید کند اما شعله نداشته باشد
اگر آتش یا شعله سوسو بزند، با نوری ناپایدار می سوزد که ظاهر می شود و به سرعت ناپدید می شود
برای شروع سوختن تصادفی
به طور ناگهانی شروع به سوختن کرده و شعله های زیادی تولید می کند که باعث آسیب جدی می شود
اگر یک ماده شیمیایی یا گاز مشتعل شود، شروع به سوختن می کند
با آتش یا حرارت به چیزی آسیب رساندن یا از بین برد
تا چیزی شروع به سوختن کند تا آسیب ببیند
با سوزاندن چیزی به سطح آن آسیب می رساند به طوری که اثری تیره روی آن باقی می ماند
برای آسیب رساندن به مو، پشم، کاغذ و غیره با کمی سوزاندن آن به طوری که انتهای یا لبه آن سوخته شود
پوست خود را با مایع یا بخار بسیار داغ بسوزانید
برای اینکه چیزی شروع به سوختن کند، به خصوص چیزی که به راحتی می سوزد، مانند گاز یا مواد شیمیایی
برای اینکه چیزی مانند آتش، سیگار یا شمع دیگر بسوزد
آتش خوشامدگویی در شومینه شعله ور بود.
آتش در تمام شهر شعله ور بود.
یک شمع کوچک به روشنی سوخت.
تا شب تمام شهر در حال سوختن بود.
دختر از ساختمان در حال سوختن فرار کرد.
دو کودک از خودروی در حال سوختن نجات یافتند.
به ما زنگ زدند که خانه خاله ام در حال سوختن است.
بوی سوختن لاستیک فضا را پر کرده بود.
شش میلیون هکتار در سال جاری در ایالات متحده سوخته است.
خانه در آتش سوخت.
در آتش سوزی هتل ده نفر جان باختند.
برای سوزاندن کاغذهای باطله/برگ های مرده
تمام وسایلش در آتش سوخت.
خانه سوخته شد (= به کلی ویران شد).
بازماندگان اجساد قربانیان طاعون را سوزاندند.
Several protesters burned American flags.
چندین معترض پرچم آمریکا را آتش زدند.
سیگار سوراخی روی فرش سوخت.
ژان آو آرک در آتش سوزانده شد.
بزرگترین ترس او زنده سوزاندن است.
بسیاری از آنها چاره ای نداشتند جز اینکه زنده زنده بسوزند یا از طبقات بالا بمیرند.
کدام سوخت کارآمدتر می سوزد؟
کوره ای که گاز/نفت/کک می سوزاند
برخی از افراد سریعتر از دیگران کالری می سوزانند (= از غذا برای تولید انرژی استفاده می کنند).
بوی سوختن چیزی را در آشپزخانه حس می کنم.
Sorry—I burnt the toast.
ببخشید - نان تست را سوزاندم.
پوست من به راحتی می سوزد (= در آفتاب).
پوست روشن که به راحتی می سوزد
دیروز به شدت زیر آفتاب سوختم.
در تلاش برای خوردن یک پای گوشت داغ، زبانم سوخت.
سوپ داغه دهانتان را نسوزانید
صورتش به طرز وحشتناکی توسط اسید سوخته بود.
ignite
مشتعل شدن
smolderUS
SmolderUS
blaze
آتش
carboniseUK
carboniseUK
carbonizeUS
carbonizeUS
combust
احتراق
enflame
ملتهب کردن
enkindle
برافروختن
incinerate
سوزاندن
kindle
روشن شدن
سبک
roast
کباب
scorch
smoulderUK
smoulderUK
نان تست
toast
شعله
مشعل
torch
آتش زدن
conflagrate
شعله ور شدن
دود
flare
پختن
inflame
کبابی
مصرف کردن
روده
broil
حرارت
ذوب شدن
cremate
پارچ
gut
دوباره روشن کردن
melt
parch
rekindle
douse
خفه کردن
dowse
دوز
extinguish
خاموش کردن
quench
فرو نشاندن
smother
رام کردن
subdue
کدر
تمبر کردن
snuff out
منفجر کردن
dull
پتو
stamp out
مرطوب
پاک کردن
خیس کردن
ضرب و شتم کردن
dout
انفیه
dampen down
خرد بیرون
زیر پا گذاشتن
snuff
غرق شدن
drench
محو کردن
stub out
خودداری کنید
trample
پایین آوردن
stifle
drown
choke
suffocate
blot out
withhold