blow

base info - اطلاعات اولیه

blow - فوت کردن، دمیدن

verb - فعل

/bləʊ/

UK :

/bləʊ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blow] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • You're not blowing hard enough!


    شما به اندازه کافی محکم دمیدن ندارید!

  • The policeman asked me to blow into the breathalyser.


    پلیس از من خواست که به دستگاه تنفس دم بزنم.

  • He drew on his cigarette and blew out a stream of smoke.


    سیگارش را کشید و جریانی از دود بیرون زد.

  • The birds were singing and a warm wind was blowing.


    پرندگان آواز می خواندند و باد گرمی می وزید.

  • A cold wind blew from the east.


    باد سردی از سمت شرق می وزید.

  • It was blowing hard.


    به شدت می دمید.

  • It was blowing a gale (= there was a strong wind).


    وزش تندباد (= باد شدیدی بود).

  • My hat blew off.


    کلاهم پرید

  • The door blew open.


    در باز شد.

  • I was almost blown over by the wind.


    تقریباً باد من را فرا گرفته بود.

  • She blew the dust off the book.


    گرد و غبار کتاب را پاک کرد.

  • The ship was blown onto the rocks.


    کشتی بر روی صخره ها منفجر شد.

  • The bomb blast blew two passers-by across the street.


    انفجار بمب دو رهگذر را در آن سوی خیابان منفجر کرد.

  • The wind blew the door shut.


    باد در را بست.

  • the sound of trumpets blowing


    صدای دمیدن شیپور

  • The referee blew his whistle.


    داور در سوت خود دمید.

  • She grabbed a tissue and loudly blew her nose.


    دستمال کاغذی را گرفت و با صدای بلند بینی اش را باد کرد.

  • to blow smoke rings


    دمیدن حلقه های دود

  • to blow bubbles (= for example by blowing onto a thin layer of water mixed with soap)


    دمیدن حباب ها (= مثلاً با دمیدن روی لایه نازکی از آب مخلوط با صابون)


  • دمیدن شیشه (= فرستادن جریان هوا به شیشه ذوب شده برای شکل دادن به آن)

  • The car spun out of control when a tyre blew.


    با ترکیدن لاستیک خودرو از کنترل خارج شد.

  • The truck blew a tyre and lurched off the road.


    کامیون یک لاستیک منفجر شد و از جاده خارج شد.

  • The safe had been blown by the thieves.


    گاوصندوق توسط دزدان منفجر شده بود.

  • One mistake could blow your cover (= make your real name job intentions, etc. known).


    یک اشتباه می تواند پوشش شما را منفجر کند (= نام واقعی، شغل، نیت و غیره شما را مشخص کند).

  • We’re going to blow his operation wide open.


    ما قصد داریم عملیات او را کاملاً منفجر کنیم.

  • He inherited over a million dollars and blew it all on drink and gambling.


    او بیش از یک میلیون دلار به ارث برد و همه آن را با نوشیدنی و قمار منفجر کرد.

  • She blew her chances by arriving late for the interview.


    او شانس خود را با دیر رسیدن به مصاحبه کاهش داد.

  • You had your chance and you blew it.


    شما شانس خود را داشتید و آن را منفجر کردید.

  • Blow it! We've missed the bus.


    منفجرش کن ما اتوبوس را از دست داده ایم

  • Well blow me down! I never thought I'd see you again.


    خوب، من را منفجر کنید! هیچوقت فکر نمیکردم دوباره ببینمت

  • I'm blowed if I'm going to (= I certainly will not) let him treat you like that.


    من بادیده ام اگر می خواهم (= مطمئناً نمی گذارم) بگذارم او با تو چنین رفتار کند.

synonyms - مترادف
  • blast


    انفجار

  • bluster


    غوغا کردن

  • gust


    وزش

  • breeze


    نسیم

  • flurry


    سر و صدا

  • waft


    بازدم

  • exhale


    هجوم بردن


  • طوفان


  • اوش

  • whoosh


    غرش

  • roar


    باد


  • شوریدن

  • squall


    پف کردن

  • puff


    چرخیدن

  • whirl


    چرخش

  • swirl


    باد کردن

  • billow


    گردابی

  • eddy


    جوشیدن

  • seethe


    موج

  • surge


    برگرداندن

  • churn


    جهش

  • spurt


    جریان


  • سوئیچ کردن

  • swish


    پیچ - پیچیدن


  • سرپیچ کردن

  • twist


    به شدت دمیدن

  • squirt


  • boil



  • blow fiercely


antonyms - متضاد

  • تقلا

  • strive


    تلاش کردن


  • فشار دادن

  • strain


    نژاد


  • نبرد


  • مبارزه کردن

لغت پیشنهادی

finders

لغت پیشنهادی

application

لغت پیشنهادی

trademark