well

base info - اطلاعات اولیه

well - خوب

adverb - قید

/wel/

UK :

/wel/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [well] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They played well in the tournament.


    آنها در مسابقات خوب بازی کردند.

  • The team work well together.


    تیم به خوبی با هم کار می کنند.

  • The kids all behaved well.


    بچه ها همه رفتار خوبی داشتند.

  • The conference was very well organized.


    کنفرانس بسیار خوب برگزار شد.

  • Well done! (= expressing admiration for what somebody has done)


    آفرین! (= ابراز تحسین از کاری که کسی انجام داده است)

  • His campaign was not going well.


    کمپین او خوب پیش نمی رفت.

  • These animals make very good pets if treated well (= with kindness).


    اگر با این حیوانات خوب رفتار شود (= با مهربانی) حیوانات خانگی بسیار خوبی می سازند.

  • People spoke well of (= spoke with approval of) him.


    مردم به نیکی از او (= با تایید صحبت کردند).

  • She took it very well (= did not react too badly), all things considered.


    او آن را خیلی خوب دریافت کرد (= واکنش خیلی بدی نشان نداد)، همه چیز را در نظر گرفت.

  • They lived well (= in comfort and spending a lot of money) and were generous with their money.


    خوب زندگی می کردند (= در آسایش و خرج کردن مال زیاد) و با مال خود سخاوت می کردند.

  • She was determined to marry well (= marry somebody rich and/or with a high social position).


    او مصمم بود که خوب ازدواج کند (= با فردی ثروتمند و/یا با موقعیت اجتماعی بالا ازدواج کند).


  • آب لیمو را اضافه کنید و خوب مخلوط کنید.

  • The surface must be well prepared before you start to paint.


    قبل از شروع رنگ آمیزی سطح باید به خوبی آماده شود.

  • How well do you know Carla?


    چقدر کارلا را می شناسید؟

  • He's well able to take care of himself.


    او به خوبی می تواند از خود مراقبت کند.

  • a well trained dog


    یک سگ خوب تربیت شده

  • He was driving at well over the speed limit.


    او با سرعت بیش از حد مجاز رانندگی می کرد.

  • She is well aware of the dangers.


    او به خوبی از خطرات آگاه است.

  • They are very well suited to each other.


    آنها بسیار مناسب یکدیگر هستند.

  • a well-loved tale


    یک داستان دوست داشتنی

  • The castle is well worth a visit.


    این قلعه ارزش بازدید را دارد.

  • He liked her well enough (= to a reasonable degree) but he wasn't going to make a close friend of her.


    او به اندازه کافی او را دوست داشت (= تا حد معقولی) اما قرار نبود با او دوست صمیمی شود.

  • I was well annoyed, I can tell you.


    من خیلی اذیت شدم، می توانم به شما بگویم.


  • او به خوبی می توانست هزینه آن را خودش بپردازد.

  • You may well be right.


    ممکنه شما درست بگویید.

  • It may well be that the train is delayed.


    ممکن است قطار تاخیر داشته باشد.

  • I can't very well leave now.


    الان خیلی نمیتونم برم

  • I couldn't very well refuse to help them could I?


    من نمی توانستم به خوبی از کمک به آنها امتناع کنم، می توانم؟

  • ‘What are we doing here?’ ‘You may well ask (= I don't really know either).’


    «ما اینجا چه می‌کنیم؟» «شاید بپرسید (= من هم واقعاً نمی‌دانم).»

  • Are they coming as well?


    آیا آنها هم می آیند؟

  • They sell books as well as newspapers.


    آنها کتاب و همچنین روزنامه می فروشند.

synonyms - مترادف
  • marvellouslyUK


    شگفت انگیز انگلستان

  • marvelouslyUS


    به طرز شگفت انگیزی ایالات متحده

  • beautifully


    به زیبایی

  • exceptionally


    استثنایی

  • favourablyUK


    مطلوب انگلستان

  • favorablyUS


    مطلوب ایالات متحده


  • عالی

  • magnificently


    به طرز باشکوهی

  • nicely


    به خوبی

  • splendidly


    فوق العاده

  • superbly


    قابل ستایش

  • commendably


    لذت بخش

  • delightfully


    خوب


  • با شکوه

  • gloriously


    خوش تیپ

  • handsomely


    رضایت بخش

  • satisfyingly


    به نرمی

  • smoothly


    با موفقیت


  • به طور موثر


  • بدون زحمت

  • effortlessly


    مسحور کننده

  • enchantingly


    بزرگ

  • enjoyably


    خوشایند

  • excellently


    هیجان انگیز

  • fantastically


    با صدای بلند

  • finely


    شنا کردن

  • grandly


  • pleasingly


  • sensationally


  • soundly


  • swimmingly


antonyms - متضاد

  • بد

  • awfully


    به طرز وحشتناکی

  • disastrously


    فاجعه بار

  • dreadfully


    طرز ناراحت، بدبختانه

  • horrendously


    به طرز زشت

  • horribly


    به طرز افتضاحی

  • horridly


    به طرز فجیعی

  • miserably


    تاسف بار

  • terribly


    به طور نامطلوب انگلستان

  • abominably


    به طور نامطلوب ایالات متحده

  • abysmally


    منحرف

  • atrociously


    با تاسف

  • dismally


    غیر قابل تحمل

  • unfavourablyUK


    بدبختانه

  • unfavorablyUS


    به طور ناقص

  • awry


    متاسفانه

  • deplorably


    با ناراحتی

  • lamentably


    ناگفتنی

  • unbearably


    آزار دهنده

  • wretchedly


    ناراحت کننده

  • bad


    به طرز تکان دهنده ای

  • frightfully


    به طرز بیمارگونه

  • imperfectly



  • unhappily


  • unspeakably


  • annoyingly


  • appallingly


  • distressingly


  • shockingly


  • sickeningly


لغت پیشنهادی

formalization

لغت پیشنهادی

gusto

لغت پیشنهادی

equipments