reasonable

base info - اطلاعات اولیه

reasonable - معقول

adjective - صفت

/ˈriːznəbl/

UK :

/ˈriːznəbl/

US :

family - خانواده
reason
دلیل
reasoning
استدلال
unreasonable
غیر منطقی
reasoned
استدلال کرد
reasonably
منطقی
unreasonably
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [reasonable] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
synonyms - مترادف

  • میانگین


  • نمایشگاه

  • tolerable


    قابل تحمل

  • acceptable


    قابل قبول

  • satisfactory


    رضایتبخش


  • کافی است

  • decent


    نجیب


  • خوب

  • passable


    قابل عبور

  • respectable


    قابل احترام


  • صدا


  • خیلی خوب


  • در حد متوسط


  • فروتن

  • fit


    مناسب


  • صادقانه


  • باشه


  • به اندازه کافی خوب


  • بد نیست


  • بسیار خوب


  • نسبتا خوب

  • fair-to-middling


    منصفانه تا متوسط

  • OK


    خوب.

  • O.K.


    کافی


  • قابل سرویس دهی


  • صالح

  • serviceable


    منصفانه

  • competent


    بسيار خوب

  • fairish


  • alright


  • suitable


antonyms - متضاد
  • unsound


    نامناسب

  • defective


    معیوب

  • faulty


    ناقص

  • flawed


    مشکوک

  • dubious


    سوال برانگیز

  • questionable


    غیر قابل اعتماد

  • unreliable


    خجالتی

  • dodgy


    ناخوشایند

  • iffy


    در حال فرو ریختن


  • زهوار

  • crumbling


    ناامن

  • rickety


    فقیر

  • insecure


    غیر قابل دفاع


  • نحیف

  • untenable


    لرزان

  • frail


    مخوف

  • wobbly


    پوسیده

  • appalling


    ناپایدار

  • rotten


    درهم ریخته

  • unstable


    ضعیف

  • ramshackle


    آسیب دیده

  • shaky


    سست


  • بد

  • damaged


    شکننده

  • flimsy


    ناپایا

  • bad


    شکسته شده

  • fragile


    غير قابل تحمل

  • unsteady



  • intolerable


  • unsafe


لغت پیشنهادی

abseil

لغت پیشنهادی

couriers

لغت پیشنهادی

buckskin