weak

base info - اطلاعات اولیه

weak - ضعیف

adjective - صفت

/wiːk/

UK :

/wiːk/

US :

family - خانواده
weakling
ضعیف
weakness
ضعف
weaken
تضعیف شود
google image
نتیجه جستجوی لغت [weak] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She is still weak after her illness.


    او پس از بیماری هنوز ضعیف است.

  • His legs felt weak.


    پاهایش احساس ضعف می کرد.

  • She suffered from a weak heart.


    او از یک قلب ضعیف رنج می برد.

  • I was exhausted and weak with hunger.


    از گرسنگی خسته و ضعیف شده بودم.

  • That bridge is too weak for heavy traffic.


    آن پل برای ترافیک سنگین خیلی ضعیف است.

  • Weak foundations caused the building to collapse.


    شالوده های ضعیف باعث فروریختن ساختمان شد.

  • a weak and cowardly man


    مردی ضعیف و ترسو

  • In a weak moment (= when I was easily persuaded) I said she could borrow the car.


    در یک لحظه ضعیف (= وقتی به راحتی متقاعد شدم) گفتم می تواند ماشین را قرض بگیرد.


  • شرکت های کوچک در دوران رکود در موقعیت بسیار ضعیفی قرار می گیرند.


  • یک رهبر ضعیف

  • The unions have always been weak in this industry.


    اتحادیه ها همیشه در این صنعت ضعیف بوده اند.

  • A weak dollar isn't bad news for everyone.


    دلار ضعیف برای همه خبر بدی نیست.

  • a weak currency/yen/euro


    یک ارز ضعیف/ین/یورو

  • Is it your policy to have a relatively weak currency?


    آیا سیاست شما این است که ارز نسبتا ضعیفی داشته باشید؟

  • The economy is very weak.


    اقتصاد بسیار ضعیف است.

  • The currency was still relatively weak against the dollar.


    ارز همچنان در برابر دلار ضعیف بود.


  • چای ضعیف


  • یک اسید ضعیف

  • a weak light/signal/sound


    نور/سیگنال/صدای ضعیف

  • The weak winter sunlight spread across the lake.


    نور ضعیف خورشید زمستانی در سراسر دریاچه پخش شد.


  • یک تیم ضعیف

  • I was always weak in the science subjects.


    من همیشه در دروس علمی ضعیف بودم.

  • weak arguments/evidence


    استدلال/شواهد ضعیف

  • I enjoyed the movie but I thought the ending was very weak.


    از فیلم لذت بردم اما به نظرم پایانش خیلی ضعیف بود.


  • یک لبخند ضعیف

  • He made a weak attempt to look cheerful.


    او تلاش ضعیفی کرد تا شاد به نظر برسد.

  • The team's weak points are in defence.


    نقاط ضعف تیم در دفاع است.

  • He knew her weak spot where Steve was concerned.


    او نقطه ضعف او را در مورد استیو می دانست.

  • His sudden smile made her go weak at the knees.


    لبخند ناگهانی او باعث شد از ناحیه زانو ضعیف شود.


  • او مستقیماً به دنبال یک حلقه ضعیف در زنجیره استدلال او رفت.

  • He was weak with hunger.


    از گرسنگی ضعیف شده بود.

synonyms - مترادف
  • frail


    نحیف

  • feeble


    ضعیف

  • helpless


    درمانده

  • puny


    ظریف

  • delicate


    تنبل شده

  • emasculated


    ضعیف شده

  • enfeebled


    لاغر

  • weakly


    اندک

  • scrawny


    بي عرضه


  • افته

  • wimpy


    باعث شد

  • effete


    شکننده

  • etiolated


    بی قوت

  • fragile


    علف هرز

  • strengthless


    غمگین کردن

  • weedy


    ضعیف کردن

  • wimpish


    بی زور

  • debile


    زهوار

  • forceless


    بدون انگور

  • rickety


    دوکی

  • sapless


    مشتاق

  • spindly


    ضعیف شده است

  • weakling


    ناتوان

  • debilitated


    شیره شده

  • enervated


    از هوش رفتن

  • weakened


    سجده کن

  • infirm


    هدر رفته

  • sapped


  • faint


  • prostrate


  • wasted


antonyms - متضاد

  • قوی


  • سخت است

  • formidable


    مهیب

  • mighty


    توانا

  • big


    بزرگ

  • brawny


    قورمه دار

  • burly


    تنومند

  • heavyweight


    سنگین وزن

  • hunky


    تنبل

  • muscular


    عضلانی


  • قدرتمند

  • almighty


    خداوند متعال

  • buff


    گاومیش


  • غالب

  • hefty


    سنگین

  • Herculean


    هرکول

  • husky


    هاسکی

  • powerhouse


    نیروگاه

  • rugged


    ناهموار

  • stalwart


    استوار

  • stout


    چاق و چله

  • strapping


    تسمه بندی


  • سخت

  • manly


    مردانه

  • overpowering


    غلبه کننده

  • ripped


    پاره شده

  • shredded


    خرد شده

  • sinewy


    سیخ دار

  • beefy


    گوشتی

  • hearty


    دلچسب

  • jacked


    جک شده

لغت پیشنهادی

erasing

لغت پیشنهادی

argument

لغت پیشنهادی

libraries