taste
taste - طعم و مزه
noun - اسم
UK :
US :
بیزاری
سلیقه
چشنده
چشیدن
خوش سلیقه
بی مزه
ناپسند
خوش طعم
با سلیقه
به طرز ناپسند
احساسی که با قرار دادن یک غذا یا نوشیدنی خاص در دهان ایجاد می شود
حسی که با آن یک غذا را از دیگری می شناسید
اگر طعم غذا یا نوشیدنی را میل کردید، مقدار کمی از آن را در دهان خود قرار دهید تا آن را امتحان کنید
چیزهایی که کسی دوست دارد
قضاوت کسی هنگام انتخاب لباس، دکوراسیون و غیره
کیفیت قابل قبول بودن و توهین آمیز نبودن
یک تجربه کوتاه از چیزی که به شما نشان می دهد چگونه است
احساسی که بعد از یک تجربه، به خصوص یک تجربه بد، دارید
داشتن طعم بسیار خوبی
داشتن طعم بسیار بد
طعم پر از شکر
طعم خوب و با طعم فراوان
having a taste that stings your tongue slightly like lemon does – used especially when this is rather unpleasant
داشتن طعمی که کمی زبان شما را نیش می زند، مانند لیمو - مخصوصاً در مواردی که نسبتاً ناخوشایند است استفاده می شود
داشتن طعمی که کمی زبان شما را می سوزاند، مانند لیمو، به نحوی که به نظر خوب می رسد
having a strong taste which is not sweet and is sometimes rather unpleasant – used for example about black coffee or chocolate without sugar
داشتن طعم قوی که شیرین نیست و گاهی اوقات نسبتاً ناخوشایند است - برای مثال در مورد قهوه سیاه یا شکلات بدون شکر استفاده می شود.
حاوی مقدار زیادی نمک
طعم سوزاننده ای دارد زیرا حاوی ادویه های قوی است
a little spicy – used especially by people who write about food. This word can sound rather pretentious in everyday conversation
کمی تند - مخصوصاً توسط افرادی که در مورد غذا می نویسند استفاده می شود. این کلمه می تواند در مکالمات روزمره نسبتاً ادعایی به نظر برسد
نداشتن طعم تند یا تند - معمولاً در مورد غذاهایی که گاهی اوقات تند هستند استفاده می شود
not having an interesting taste
طعم جالبی نداره
برای داشتن یک نوع سلیقه خاص
برای تجربه یا تشخیص طعم غذا یا نوشیدنی
خوردن یا نوشیدن مقدار کمی از چیزی که ببیند چگونه است
طعم چیزی یا توانایی یک شخص یا حیوان در تشخیص طعم های مختلف
واقعیت دوست داشتن یا لذت بردن از چیزی
مقدار کمی غذا
تایید و علاقه یک فرد به چیزهای خاص
a person's ability to judge and recognize what is good or suitable, especially relating to such matters as art style beauty and behaviour
توانایی یک فرد برای قضاوت و تشخیص آنچه خوب یا مناسب است، به ویژه در رابطه با موضوعاتی مانند هنر، سبک، زیبایی و رفتار.
چیزهایی که یک فرد دوست دارد
یک تجربه کوتاه از چیزی
غذا یا نوشیدنی را در دهان بگذارید تا بفهمید چه طعمی دارد
طعم شیرین / شور / تلخ / ترش
من طعم زیتون را دوست ندارم.
این غذا ترکیبی غیرعادی از طعم و بافت دارد.
سوپ طعم بسیار کمی دارد.
حس چشایی ام را از دست داده ام
فقط طعم این پنیر را بچشید.
طعم می خوای؟
این اولین طعم من از تئاتر زنده بود.
اگرچه ما نمی دانستیم، اما این حادثه طعم چیزهای آینده بود.
او سلیقه بسیار خوبی در موسیقی دارد.
آنها بیشتر از سلیقه پول دارند.
او به خاطر سلیقه و استایل بی عیب و نقصش مشهور است.
شما می توانید دستور غذا را مطابق با سلیقه شخصی خود تطبیق دهید.
آن سفر به من طعم سفرهای خارجی را داد.
توسعه/به دست آوردن ذائقه تجمل گرایی
او سلیقه بسیار گران قیمتی در لباس دارد.
رنگ و مدل آن به سلیقه شخصی بستگی دارد
هنر مدرن به مذاق همه نمی آید.
Abstract art is an acquired taste.
هنر انتزاعی یک ذوق اکتسابی است.
بیشتر شوخی هایش خیلی بد سلیقه بود.
صحنه های عاشقانه همه با بهترین سلیقه انجام شده است.
کل تجارت مزه بدی در دهانم گذاشت.
بگذار قلدر طعم داروی خودش را بچشد.
او فکر میکند که او فوقالعاده است - اوه، خوب، هیچ حسابی برای سلیقه وجود ندارد.
نمک و فلفل را به مزه اضافه کنید.
من هرگز با غذا نوشیدنی شیرین نمیخورم - طعم آن را خراب میکند.
طعم خون را در دهانش حس کرد.
یک قهوه غلیظ خوردم تا طعم بد غذا را از بین ببرم.
او از طعم شامپاین لذت برد.
نوشیدنی مزه تلخی در دهانش گذاشت.
برای بدست آوردن طعم اصیل ایتالیایی باید از گیاهان تازه استفاده کنید.
flavorUS
طعم ایالات متحده
flavourUK
طعم انگلستان
savorUS
savorUS
savourUK
savourUK
relish
لذت بردن
tang
زبانه
aftertaste
مزه مزه
aroma
عطر
palatableness
خوش طعم بودن
piquancy
تندی
savoriness
بو
smack
خردمندی
sapidity
ساپور
sapor
شوق و شور
zest
زینگ
zing
ادویه
spice
گاز گرفتن
pungency
میزان وضوح تصاویر
spiciness
ترش بودن
طعم و مزه
sharpness
طعم دهنده انگلستان
tartness
طعم دهنده ایالات متحده
tastiness
شوری
flavouringUK
رایحه
flavoringUS
کام
saltiness
odourUK
scent
بوی آمریکا
palate
مشت زدن
odourUK
odorUS
punch
blandness
نرمی
insipidity
بی حیایی
tastelessness
بی مزه بودن
dullness
کسالت
staleness
کهنگی
flatness
مسطح بودن
vapidity
پوچی
tediousness
خسته کننده بودن
uninterestingness
بی علاقه بودن
banality
پیش پا افتاده بودن
commonplaceness
رایج بودن
drabness
بی نظمی
dreariness
خشکی
dryness
آشنایی
familiarity
ژژونیت
insipidness
بی جانی
jejuneness
خسته کننده
lifelessness
بی رنگی
tedium
بی طعمی
vapidness
جوانمردی
colorlessness
ملایمت
flavorlessness
عقیم بودن
gentility
عقیمی
mildness
بی حوصلگی
sterileness
بی هدفی
sterility
رام بودن
stodginess
یکسانی
pointlessness
tameness
sameness
boredom