adapt

base info - اطلاعات اولیه

adapt - سازگار شدن

verb - فعل

/əˈdæpt/

UK :

/əˈdæpt/

US :

family - خانواده
adaptability
تطبیق پذیری
adaptation
انطباق
adapter
آداپتور
adaptor
سازگار
adaptable
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [adapt] در گوگل
description - توضیح

  • به تدریج رفتار و نگرش خود را تغییر دهید تا در موقعیت جدید موفق باشید


  • تغییر دادن چیزی به منظور مناسب ساختن آن برای هدفی دیگر

  • if a book or play is adapted for film television etc it is changed so that it can be made into a film television programme etc


    اگر کتاب یا نمایشنامه ای برای فیلم، تلویزیون و غیره اقتباس شده باشد، آن را تغییر می دهند تا بتوان آن را به فیلم، برنامه تلویزیونی و غیره تبدیل کرد.


  • تغییر دادن، یا تغییر دادن چیزی، متناسب با شرایط یا کاربردهای مختلف

  • to change your ideas or behaviour to make them suitable for a new situation


    ایده ها یا رفتار خود را تغییر دهید تا آنها را برای یک موقعیت جدید مناسب کنید


  • اگر یک موجود زنده سازگار شود، با گذشت زمان کمی تغییر می کند تا بتواند در یک محیط خاص به حیات خود ادامه دهد

  • to adjust to different conditions or uses, or to change to meet different situations


    برای تطبیق با شرایط یا استفاده های مختلف، یا تغییر برای مواجهه با موقعیت های مختلف


  • برای آشنایی با وضعیت جدید

  • to change something to suit different conditions or uses


    برای تغییر چیزی برای شرایط یا کاربردهای مختلف

  • The movie was adapted by Forsyth from his own bestselling novel.


    این فیلم توسط فورسایت از رمان پرفروش خودش اقتباس شده است.

  • Le Carré's latest novel is soon to be adapted for television.


    جدیدترین رمان لو کاره به زودی برای تلویزیون اقتباس می شود.

  • The materials in the book can be adapted for use with older children.


    مواد موجود در کتاب را می توان برای استفاده با کودکان بزرگتر تطبیق داد.

  • Yet there was an opening for Rice if he carefully adapted his power strategies to the political situation.


    با این حال، اگر رایس با دقت استراتژی های قدرت خود را با شرایط سیاسی تطبیق دهد، فرصتی برای رایس وجود داشت.

  • They have adapted their house so they can look after their disabled son more easily.


    آنها خانه خود را مناسب سازی کرده اند تا بتوانند راحت تر از پسر معلول خود مراقبت کنند.

  • His typewriter was adapted to provide keys for mathematical symbols.


    ماشین تحریر او برای ارائه کلیدهای نمادهای ریاضی اقتباس شده بود.

  • These recipes can be easily adapted to suit vegetarians.


    این دستور العمل ها را می توان به راحتی با گیاهخواران سازگار کرد.

  • Supposedly, these are the ones that are best adapted to the area and therefore grow happily without much help.


    ظاهراً اینها آنهایی هستند که به بهترین وجه با این منطقه سازگاری دارند و بنابراین بدون کمک زیاد با خوشحالی رشد می کنند.

  • Punishment must be fitted, closely tailored to the state of the spirit adapted to the need of the soul.


    تنبیه باید متناسب با وضعیت روح باشد و با نیاز روح سازگار باشد.

  • In adapting to this expanded role the auditor faces many difficulties.


    در انطباق با این نقش گسترده، حسابرس با مشکلات زیادی مواجه است.

  • This in turn made it a simple matter to adapt Watt's engine to provide rotary motion.


    این به نوبه خود تطبیق موتور Watt را برای ارائه حرکت چرخشی به امری ساده تبدیل کرد.

example - مثال
  • It's amazing how soon you adapt.


    شگفت انگیز است که چقدر زود تطبیق می کنید.

  • The organisms were forced to adapt in order to survive.


    موجودات برای زنده ماندن مجبور به سازگاری شدند.

  • Some animals have a remarkable ability to adapt to changing environments.


    برخی از حیوانات توانایی قابل توجهی در سازگاری با محیط های در حال تغییر دارند.


  • یک سازمان بزرگ می تواند در انطباق با تغییرات کند باشد

  • The company was able to adapt to the conditions and enhance its position.


    این شرکت توانست خود را با شرایط وفق دهد و جایگاه خود را ارتقا دهد.

  • We have had to adapt quickly to the new system.


    ما مجبور شدیم به سرعت با سیستم جدید سازگار شویم.

  • It took him a while to adapt himself to his new surroundings.


    مدتی طول کشید تا خودش را با محیط جدیدش وفق دهد.

  • These styles can be adapted to suit individual tastes.


    این سبک ها را می توان با توجه به سلیقه های فردی تطبیق داد.

  • We need technology that can be adapted to suit the needs of the future.


    ما به فناوری نیاز داریم که بتوان آن را متناسب با نیازهای آینده تطبیق داد.

  • The gym has been adapted for use by visually impaired students.


    سالن ورزشی برای استفاده دانش آموزان کم بینا مناسب سازی شده است.

  • Three of her novels have been adapted for television.


    سه رمان او برای تلویزیون اقتباس شده است.

  • The radio play had been adapted from a novel.


    نمایشنامه رادیویی از روی یک رمان اقتباس شده بود.

  • They have adapted her original novel beautifully.


    آنها رمان اصلی او را به زیبایی اقتباس کرده اند.

  • It was adapted for the screen from his original play.


    از نمایشنامه اصلی او برای صفحه نمایش اقتباس شده است.

  • The children have adapted well to the heat.


    بچه ها به خوبی با گرما سازگار شده اند.


  • این شرکت می تواند به راحتی با تقاضای متغیر سازگار شود.


  • ما باید شرایط جدید را ارزیابی کنیم و مطابق با آن سازگار شویم.

  • Davies is busy adapting Brinkworth's latest novel for television.


    دیویس مشغول اقتباس از آخرین رمان برینکورت برای تلویزیون است.

  • The play had been adapted for (= changed to make it suitable for) children.


    این نمایشنامه برای کودکان (= تغییر کرده بود تا مناسب باشد).

  • The recipe here is a pork roast adapted from Caroline O'Neill's book Louisiana Kitchen.


    دستور غذا در اینجا یک کباب گوشت خوک است که از کتاب کارولین اونیل آشپزخانه لوئیزیانا اقتباس شده است.

  • Many software companies have adapted popular programs to the new operating system.


    بسیاری از شرکت های نرم افزاری برنامه های محبوب را با سیستم عامل جدید تطبیق داده اند.

  • We had to adapt our plans to fit Jack's timetable.


    ما باید برنامه هایمان را با جدول زمانی جک تطبیق می دادیم.

  • The good thing about children is that they adapt very easily to new environments.


    خوبی بچه ها این است که خیلی راحت با محیط های جدید سازگار می شوند.

  • It took me a while to adapt to the new job.


    مدتی طول کشید تا با شغل جدید سازگار شوم.

  • Species have adapted to climate changes throughout history.


    گونه ها در طول تاریخ با تغییرات آب و هوایی سازگار شده اند.

  • The ways in which organisms have adapted to survive in this extreme environment are not well understood.


    روش‌هایی که موجودات زنده برای بقا در این محیط شدید به خوبی شناخته نشده‌اند.


  • برای حفظ رقابت، شرکت باید بتواند خود را با بازار در حال تغییر وفق دهد.

  • Dick has adapted very well to running a multinational.


    دیک به خوبی با اداره یک شرکت چندملیتی سازگار شده است.

  • Sometimes you have to adapt the design to suit the customer's requirements.


    گاهی اوقات باید طراحی را مطابق با نیازهای مشتری تطبیق دهید.

  • It was the first time a British brewer had adapted a product for French tastes.


    این اولین باری بود که یک آبجوساز بریتانیایی محصولی را با سلیقه فرانسوی ها تطبیق می داد.

  • This adapted procedure was problematic in many ways.


    این روش اقتباس شده از بسیاری جهات مشکل ساز بود.

synonyms - مترادف

  • تنظیم کنید

  • conform


    مطابقت داشته باشد

  • acclimatiseUK


    سازگاری انگلستان

  • acclimatizeUS


    سازگاری ایالات متحده

  • accommodate


    تطبیق

  • habituate


    عادت کردن

  • acclimate


    سازگاری

  • acculturate


    دقیق

  • attune


    هماهنگ کردن

  • comply


    رعایت کنند

  • fit


    مناسب

  • familiariseUK


    familiariseUK

  • familiarizeUS


    آشنا کردن ایالات متحده

  • harmoniseUK


    harmoniseUK

  • harmonizeUS


    harmonizeUS


  • همخوانی داشتن

  • accustom


    مخلوط کردن

  • blend in


    بیا اینطرفها


  • مستقر شدن

  • become accustomed


    تبدیل به عادت


  • طبیعی شدن


  • طعم دار شدن

  • become habituated


    با

  • become naturalized


    خود را شرطی می کند

  • become seasoned


    پاهایت را پیدا کن


  • عادت کن

  • condition oneself


    رشد استفاده می شود

  • find your feet


    خود را عادت دادن



  • habituate oneself


antonyms - متضاد
  • rebel


    شورشی


  • مقاومت کردن


  • دلار

  • defy


    سرپیچی کردن


  • مخالفت کنند

  • neglect


    بی توجهی


  • هدف - شی


  • رد کردن


  • مبارزه کردن


  • شکستن با


  • مخالف با


  • بر علیه


  • چالش


  • تناقض دارند

  • contradict


    مخالفت

  • dissent


    بد رفتار کردن

  • misbehave


    مخالفت کردن

  • disregard


    چشم پوشی

  • contravene


    نادیده گرفتن


  • در تضاد با

  • repudiate


    در مقابل بیرون آمدن

  • flout


    پرواز در مقابل


  • در برابر


  • مسابقه


  • تحمل کردن


  • مخالف بودن


  • سرزنش کردن

  • forbear



  • rebut


  • remonstrate


لغت پیشنهادی

boundless

لغت پیشنهادی

spruced

لغت پیشنهادی

sufficiently