gradually

base info - اطلاعات اولیه

gradually - به تدریج

adverb - قید

/ˈɡrædʒuəli/

UK :

/ˈɡrædʒuəli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [gradually] در گوگل
description - توضیح

  • به آرامی و در مدت زمان طولانی


  • به آرامی در یک دوره زمانی یا مسافتی

  • As the weeks passed, I gradually accepted the idea of him leaving.


    هفته ها گذشت، کم کم فکر رفتن او را پذیرفتم.

  • The climate is gradually becoming drier and warmer.


    آب و هوا به تدریج خشک تر و گرم تر می شود.

  • Some patients experience a slow decline in their health as the effectiveness of the drugs gradually decreases.


    برخی از بیماران با کاهش تدریجی اثربخشی داروها، کاهش آهسته سلامتی خود را تجربه می کنند.


  • اکثر بیماران به تدریج نسبت به دارو مقاومت پیدا می کنند.

  • She gradually got sicker and sicker.


    او به تدریج بیمار و بیمارتر شد.

  • The first dilemma has been discussed: the managers gradually learned that their subordinates varied extensively in skill and motivation.


    اولین معضل مورد بحث قرار گرفته است: مدیران به تدریج آموختند که زیردستان آنها از نظر مهارت و انگیزه بسیار متفاوت هستند.


  • به سمت دری که به تدریج باز می شد شروع به سر خوردن کرد.

  • These cost reductions occurred gradually over a six-year period.


    این کاهش هزینه ها به تدریج در یک دوره شش ساله رخ داد.

  • Then gradually twitches of life manifested themselves and it is now as well as can be expected.


    سپس به تدریج انقباضات زندگی خود را نشان داد و اکنون نیز به همان اندازه که می توان انتظار داشت.

example - مثال
  • to gradually increase/decrease


    به تدریج افزایش/کاهش

  • The weather gradually improved.


    هوا کم کم بهتر شد.

  • Gradually the children began to understand.


    کم کم بچه ها فهمیدند.

  • Women have gradually become more involved in the decision-making process.


    زنان به تدریج درگیر فرآیند تصمیم گیری شده اند.

  • Gradually she realized that he wasn't telling her the truth.


    کم کم متوجه شد که او حقیقت را به او نمی گوید.

  • The bank slopes gradually down to the river.


    شیب کرانه به تدریج به سمت رودخانه پایین می آید.

synonyms - مترادف
  • progressively


    به تدریج

  • steadily


    به طور پیوسته

  • piecemeal


    تکه تکه

  • unhurriedly


    بدون عجله

  • inchmeal


    اینچ آرد

  • moderately


    نسبتا

  • consistently


    همواره


  • دائما

  • continuously


    به طور مداوم

  • gradationally


    به صورت تدریجی


  • به طور منظم


  • به آرامی

  • successively


    به طور متوالی

  • systematically


    به صورت سیستماتیک

  • uniformly


    یکنواخت

  • deliberately


    به عمد

  • evenly


    به طور مساوی


  • فارغ التحصیل

  • gradatim


    به طور فزاینده ای


  • روشمند

  • methodically


    به صورت متوالی

  • sequentially


    به صورت سریالی

  • serially


    به طرز غیرقابل تماشایی

  • unspectacularly


    ذره ذره


  • کم کم


  • گام به گام


  • اینچ به اینچ

  • inch by inch


    یکی یکی


  • در دوزهای کوچک

  • in small doses


    مرحله به مرحله


antonyms - متضاد
  • abruptly


    ناگهان


  • بر خلاف انتظار

  • unexpectedly


    به سرعت

  • precipitously


    به طور غیر منتظره

  • unanticipatedly


    به طور ناگهانی

  • precipitately


    بدون تشریفات

  • unceremoniously


    یکدفعه


  • همه به یکباره


  • بلافاصله. مستقیما


لغت پیشنهادی

annexed

لغت پیشنهادی

quibble

لغت پیشنهادی

excavating