salt

base info - اطلاعات اولیه

salt - نمک

noun - اسم

/sɔːlt/

UK :

/sɔːlt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [salt] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • Pass the salt please.


    لطفا نمک را رد کنید.

  • a pinch of salt (= a small amount of it)


    یک پیمانه نمک (= مقدار کمی از آن)

  • Season with salt and pepper.


    ادویه زدن با نمک و فلفل.

  • Sprinkle with salt to taste.


    به مزه نمک بپاشید.

  • Avoid adding table salt to your food.


    از افزودن نمک سفره به غذا خودداری کنید.

  • salt and vinegar crisps


    چیپس نمک و سرکه

  • mineral salts


    نمک های معدنی

  • bath salts (= used to give a pleasant smell to bath water)


    نمک حمام (= برای دادن بوی مطبوع به آب حمام استفاده می شود)

  • He got through the housework like a dose of salts.


    او مثل یک دوز نمک از پس کارهای خانه برآمد.

  • If I were you I’d take everything he says with a pinch of salt.


    من اگر جای شما بودم، هر چه او می گفت با کمی نمک می گرفتم.

  • Any teacher worth her salt knows that.


    هر معلمی که ارزش نمکش را دارد این را می داند.

  • Don't put so much salt on your chips!


    اینقدر نمک روی چیپس خود نریزید!


  • می توانست نمک آب دهانش را بچشد.

  • He wants to reduce his salt intake.


    او می خواهد نمک مصرفی خود را کاهش دهد.

  • I could smell the salt air as it whipped through my hair.


    می توانستم بوی نمک هوا را در موهایم حس کنم.

  • Most foodstuffs contain some salt.


    بیشتر مواد غذایی حاوی مقداری نمک هستند.


  • رژیم غذایی کم نمک


  • نمک و فلفل

  • Can you pass the salt please?


    میشه لطفا نمک رو پاس بدید؟

  • Add a pinch of (= small amount of) salt to the sauce.


    کمی نمک (= مقدار کمی) به سس اضافه کنید.

  • Potassium nitrate and potassium chloride are potassium salts.


    نیترات پتاسیم و کلرید پتاسیم نمک های پتاسیم هستند.


  • آب نمک

  • salt cod/pork


    کاد نمک / گوشت خوک

  • Don't forget to salt the potatoes.


    نمک زدن سیب زمینی ها را فراموش نکنید.

  • When it's icy, the city salts the roads to thaw the ice.


    وقتی هوا یخبندان است، شهر به جاده ها نمک می زند تا یخ ها را آب کند.


  • یک دانه نمک

  • Please pass the salt and pepper.


    لطفا نمک و فلفل را رد کنید.

  • Add a pinch of salt (= small amount of it).


    کمی نمک (= مقدار کمی از آن) اضافه کنید.

  • She salted and peppered her stew.


    خورش را نمک زد و فلفل زد.

  • Work crews were busy plowing and salting roads.


    گروه های کاری مشغول شخم زدن و نمک پاشی جاده ها بودند.

  • a salt pond/lake


    یک حوض / دریاچه نمک

synonyms - مترادف
  • sal


    سال

  • brine


    آبنمک

  • alkali


    قلیایی

  • marine salt


    نمک دریایی


  • نمک دریا


  • سنگ نمک

  • sodium chloride


    سدیم کلرید


  • نمک سفره

  • NaCl


    NaCl

antonyms - متضاد
  • dislike


    دوست نداشتن


  • نفرت

  • hatred


لغت پیشنهادی

aghast

لغت پیشنهادی

almonds

لغت پیشنهادی

numerous