limitation

base info - اطلاعات اولیه

limitation - محدودیت

noun - اسم

/ˌlɪmɪˈteɪʃn/

UK :

/ˌlɪmɪˈteɪʃn/

US :

family - خانواده
limit
حد
delimitation
تحدید حدود
limited
محدود
unlimited
نامحدود
limiting
محدود کردن
limitless
بی حد و حصر
delimit
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [limitation] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • آنها در برابر هرگونه محدودیت قدرت خود مقاومت خواهند کرد.

  • talks on arms limitation


    مذاکرات در مورد محدودیت تسلیحات

  • to impose limitations on imports


    اعمال محدودیت بر واردات

  • Don't accept any limitations on how creative you can be.


    هیچ محدودیتی در مورد خلاقیت خود نپذیرید.

  • This technique is useful but it has its limitations.


    این تکنیک مفید است اما محدودیت های خود را دارد.

  • She has serious limitations as a poet.


    او به عنوان یک شاعر محدودیت های جدی دارد.

  • He was well aware of his own limitations.


    او به خوبی از محدودیت های خود آگاه بود.

  • The EU has set strict limits on pollution levels.


    اتحادیه اروپا محدودیت های سختی را برای سطوح آلودگی تعیین کرده است.


  • محدودیت سرعت

  • There are no restrictions on the amount of money you can withdraw.


    هیچ محدودیتی برای مقدار پولی که می توانید برداشت کنید وجود ندارد.

  • arms control


    کنترل تسلیحات

  • We have to work within severe constraints of time and money.


    ما باید با محدودیت های زمانی و مالی کار کنیم.

  • The government has imposed export restraints on some products.


    دولت برای برخی از محصولات صادراتی را محدود کرده است.

  • The unions are unlikely to accept any sort of wage restraint.


    بعید است اتحادیه ها هر نوع محدودیت دستمزد را بپذیرند.

  • Because of space limitations, I can only discuss the first and second points here.


    به دلیل محدودیت فضا، در اینجا فقط می توانم در مورد نکات اول و دوم صحبت کنم.

  • There should be no limitations to progress in the talks.


    هیچ محدودیتی برای پیشرفت در مذاکرات وجود ندارد.

  • This is a deliberate self-imposed limitation.


    این یک محدودیت عمدی خود تحمیلی است.

  • We face considerable limitations on our capacity to assess and analyse this.


    ما با محدودیت های قابل توجهی در ظرفیت خود برای ارزیابی و تحلیل این موضوع مواجه هستیم.

  • We've put some limitations on who and where they can purchase these.


    ما محدودیت هایی در مورد اینکه چه کسی و از کجا می تواند اینها را خریداری کند، قرار داده ایم.

  • Please don't ask me to sing—I know my limitations!


    لطفاً از من نخواهید آواز بخوانم - من محدودیت های خود را می دانم!

  • The team's technical limitations were exposed by the Italians.


    محدودیت های فنی تیم توسط ایتالیایی ها فاش شد.

  • You just have to accept your limitations.


    شما فقط باید محدودیت های خود را بپذیرید.

  • Despite its limitations, the study has highlighted some interesting issues.


    علیرغم محدودیت های آن، این مطالعه برخی از مسائل جالب را برجسته کرده است.

  • The limitations of this teaching approach are not always immediately obvious.


    محدودیت های این رویکرد تدریس همیشه بلافاصله آشکار نمی شود.

  • Our findings illustrate the limitations of this treatment.


    یافته های ما محدودیت های این درمان را نشان می دهد.


  • محدودیت سلاح های هسته ای

  • Living in an apartment is fine but it does have its limitations - for example you don't have your own garden.


    زندگی در یک آپارتمان خوب است، اما محدودیت های خود را دارد - به عنوان مثال، شما باغ خود را ندارید.

  • The major limitation of early record players was the short playing time of the records.


    محدودیت اصلی بازیکنان رکورد اولیه، زمان کوتاه پخش رکوردها بود.


  • آنها طرفدار هر چیزی هستند که شامل محدودیت کنترل دولت باشد.

  • There are strict limitations on where such businesses can locate.


    محدودیت‌های سختی برای مکان‌یابی چنین مشاغلی وجود دارد.

  • Our course registration system placed limitations on how many students at one time could register for courses.


    سیستم ثبت نام دوره ما محدودیت هایی را برای تعداد دانش آموز در یک زمان برای ثبت نام در دوره ها ایجاد کرد.

synonyms - مترادف

  • محدودیت

  • restraint


    خویشتن داری - خودداری - پرهیز

  • curb


    محدود کردن


  • بررسی

  • constraint


    کنترل


  • بند

  • circumscription


    سخت گیری

  • fetter


    گرفتگی

  • stricture


    حصر

  • cramp


    وضعیت

  • confinement


    سرکوب


  • دوره

  • clampdown


    احتیاط

  • stint


    دستور

  • circumspection


    صلاحیت

  • injunction


    افسار

  • qualification


    حد

  • rein


    مانع


  • دمپر

  • impediment


    بازدارنده

  • hindrance


    انسداد

  • damper


    بازداری

  • deterrent


    جلوگیری

  • obstacle


    ترمز

  • obstruction



  • inhibition


  • prevention


  • bridle


  • brake


  • curtailment


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

adventurer

لغت پیشنهادی

confectionery

لغت پیشنهادی

slight