considerable

base info - اطلاعات اولیه

considerable - قابل توجه

adjective - صفت

/kənˈsɪdərəbl/

UK :

/kənˈsɪdərəbl/

US :

family - خانواده
consideration
توجه
reconsideration
تجدید نظر
inconsiderable
غیر قابل ملاحظه
considerate
با ملاحظه
inconsiderate
بی ملاحظه
considered
در نظر گرفته شده
consider
در نظر گرفتن
reconsider
تجدید نظر کند
considerably
بطور قابل توجهی
considerately
---
inconsiderately
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [considerable] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • این پروژه زمان و هزینه قابل توجهی را هدر داد.

  • Damage to the building was considerable.


    خسارات وارده به ساختمان قابل توجه بود.

  • Considerable progress has been made in finding a cure for the disease.


    پیشرفت قابل توجهی در یافتن درمانی برای این بیماری صورت گرفته است.


  • آنها می توانند مسافت های بسیار قابل توجهی را بدوند.

  • Caring for elderly relatives requires considerable moral courage.


    مراقبت از بستگان مسن مستلزم شجاعت اخلاقی قابل توجهی است.

  • The animal was in considerable distress.


    حیوان در مضیقه قابل توجهی بود.

  • The fire caused considerable damage to the church.


    آتش سوزی خسارت قابل توجهی به کلیسا وارد کرد.

  • He exhibited considerable skill in driving through the snowstorm.


    او مهارت قابل توجهی در رانندگی در میان طوفان برفی از خود نشان داد.

  • Technology has advanced considerably since then.


    از آن زمان تاکنون فناوری پیشرفت چشمگیری داشته است.

synonyms - مترادف
  • goodly


    خوب


  • قابل توجه


  • عالی


  • بزرگ

  • tidy


    مرتب


  • راحت

  • sizeable


    قابل اندازه

  • ample


    کافی

  • appreciable


    قابل تقدیر

  • hefty


    سنگین

  • marked


    مشخص شده است


  • معقول

  • abundant


    فراوان

  • handsome


    خوش قیافه

  • lavish


    مجلل

  • noticeable


    نمایشگاه


  • نجیب


  • بسیار

  • plentiful


    ماهوی


  • سخاوتمندانه

  • decent


    شگفت انگیز


  • قابل احترام


  • فوق العاده

  • sizable


  • substantive


  • big


  • generous


  • prodigious


  • profuse


  • respectable


  • superabundant


antonyms - متضاد

  • کم اهمیت

  • bantam


    سرسری


  • مقدار کمی


  • کوچک

  • insignificant


    ناچیز

  • insubstantial


    غیر قابل توجه


  • دقیقه

  • dinky


    دیوونه

  • paltry


    ضعیف

  • puny


    فشرده - جمع و جور

  • compact


    کثیف

  • measly


    میگو

  • shrimpy


    کاهنده

  • diminutive


    meagreUK

  • meagreUK


    ناچیز ایالات متحده

  • meagerUS


    ریزه

  • petite


    کوتوله ماهی

  • dwarfish


    جزئی


  • غیر قابل ملاحظه

  • inconsiderable


    مینیاتوری

  • miniature


    لاغر

  • minuscule


    مینی


  • قابل اغماض

  • mini


    میکروسکوپی

  • negligible


    کم اندازه

  • microscopic


    کمتر از اندازه

  • smallish


    آدم کوتوله

  • undersized


    اسمی

  • undersize


  • dwarf


  • nominal


لغت پیشنهادی

Britannia

لغت پیشنهادی

eternal

لغت پیشنهادی

abnormality