burgeon

base info - اطلاعات اولیه

burgeon - جوانه زدن

verb - فعل

/ˈbɜːrdʒən/

UK :

/ˈbɜːdʒən/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [burgeon] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • A new wave of running clubs have burgeoned over the past decade.


    موج جدیدی از باشگاه‌های در حال اجرا در دهه گذشته شکل گرفته است.

  • Manufacturers are keen to cash in on this burgeoning demand.


    تولیدکنندگان مشتاق هستند از این تقاضای رو به رشد پول نقد کنند.

  • The hedgerows had begun to burgeon with violets and primroses.


    پرچین ها با بنفشه و پامچال شروع به رشد کرده بودند.

  • Love burgeoned between them.


    عشق بین آنها رشد کرد.

  • Product placement has burgeoned to the extent that corporate logos are now found in most mainstream films.


    جایگاه محصولات به حدی رشد کرده است که لوگوهای شرکتی اکنون در اکثر فیلم های جریان اصلی یافت می شوند.

synonyms - مترادف

  • رشد


  • بسط دادن


  • افزایش دادن


  • بالا آمدن

  • escalate


    تشدید شود

  • swell


    متورم شدن

  • multiply


    تکثیر کردن

  • mushroom


    قارچ

  • snowball


    گلوله برفی

  • proliferate


    تکثیر شود


  • توسعه دهد


  • گسترش


  • رونق

  • enlarge


    بزرگنمایی کنید


  • کوه


  • قدردانی

  • flourish


    شکوفا شدن

  • balloon


    بالون


  • بالا رفتن

  • thrive


    رشد کردن

  • accumulate


    انباشتن

  • prosper


    سرعت بخشیدن

  • accelerate


    کسب کردن


  • پیش رفتن


  • شکوفه

  • bloom


    موم

  • wax


    شکوفه - گل

  • blossom


    موشک

  • rocket


    بالغ

  • mature


    جوانه

  • sprout


antonyms - متضاد

  • قرارداد


  • نزول کردن

  • diminish


    کاهش

  • dwindle


    کم شدن

  • lessen


    کاهش دادن

  • recede


    عقب نشینی کند

  • shrink


    کوچک شدن

  • wane


    کمرنگ شدن


  • کاهش می یابد

  • die


    بمیر


  • محو شدن


  • از دست دادن

  • shrivel


    چروک شدن

  • wither


    پژمرده شدن


  • رها کردن


  • سقوط


  • پایین تر


  • كاهش دادن

  • abate


    سقوط شدید

  • plummet


    فروکش کند

  • slump


    تضعیف شود

  • subside


    مکث

  • weaken


    غوطه

  • halt


    کوچک کردن

  • plunge


    تنش زدایی

  • downsize


    فشرده کردن

  • de-escalate


    متوقف کردن

  • compress


    سهولت


  • مخروطی


  • taper


لغت پیشنهادی

aroused

لغت پیشنهادی

Ben

لغت پیشنهادی

boasted