die

base info - اطلاعات اولیه

die - بمیر

verb - فعل

/daɪ/

UK :

/daɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [die] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • پدرم در 48 سالگی ناگهان فوت کرد.

  • At least six people have died in the accident.


    حداقل شش نفر در این حادثه جان باختند.

  • That plant's going to die if you don't water it!


    آن گیاه می میرد اگر به آن آبیاری نکنید!

  • He later died in hospital.


    او بعداً در بیمارستان درگذشت.

  • They died fighting for their country.


    آنها در جنگ برای کشورشان جان باختند.

  • She died peacefully after a long illness.


    او پس از یک بیماری طولانی در آرامش درگذشت.

  • to die with dignity


    با عزت مردن

  • to die of/from cancer (= cancer is the cause of death)


    مردن از سرطان (= سرطان علت مرگ است)

  • A further 156 people have died with Covid-19 (= they had the disease when they died).


    156 نفر دیگر نیز با کووید-19 جان خود را از دست داده اند (= هنگام مرگ به این بیماری مبتلا شده اند).

  • He was ready to die for his cause.


    او آماده بود تا برای آرمان خود بمیرد.

  • I'll never forget it to my dying day (= until I die).


    من هرگز آن را تا روز مرگم فراموش نخواهم کرد (= تا زمانی که بمیرم).

  • I nearly died when I saw him there (= it was very embarrassing).


    نزدیک بود بمیرم وقتی او را آنجا دیدم (= بسیار شرم آور بود).

  • to die a natural/slow/horrible/violent death


    مرگ طبیعی/آهسته/هولناک/خشونت آمیز

  • She died young.


    او جوان مرد.

  • At least they died happy.


    لااقل خوشبخت مردند.

  • He died a hero.


    او یک قهرمان مرد.

  • He died a poor man.


    او مرد فقیری بود.

  • The old customs are dying.


    آداب و رسوم قدیمی رو به مرگ است.

  • His secret died with him (= he never told anyone).


    راز او با او مرد (= هرگز به احدی نگفت).

  • The words died on my lips (= I stopped speaking).


    کلمات بر لبانم مردند (= حرفم را قطع کردم).

  • My phone died and I had no way to contact you.


    گوشیم خاموش شد و راهی برای تماس با شما نداشتم.

  • The engine spluttered and died.


    موتور پاره شد و مرد.

  • My car just died on me.


    ماشینم همین الان بر سرم مرد.

  • I'm dying for a glass of water.


    دارم میمیرم واسه یه لیوان آب

  • I'm dying to know what happened.


    دارم میمیرم بدونم چی شده

  • I saw him do it—cross my heart.


    دیدم که او این کار را کرد - از قلبم گذشت.

  • The play got terrible reviews and quickly died a death.


    این نمایشنامه نقدهای وحشتناکی دریافت کرد و به سرعت درگذشت.

  • I nearly died laughing when she said that.


    وقتی او این را گفت نزدیک بود از خنده بمیرم.

  • People were dropping like flies in the intense heat.


    مردم در گرمای شدید مثل مگس می افتادند.


  • در این مرحله از رقابت، انجام یا مرگ است.

  • She was wearing a dress to die for.


    او لباسی پوشیده بود که برایش بمیرد.

synonyms - مترادف
  • perish


    از بین رفتن

  • croak


    غرغر کردن

  • expire


    منقضی شود

  • decease


    مرگ

  • depart


    رفتن

  • flatline


    خط صاف

  • exit


    خروج

  • demise


    رها کردن


  • سقوط


  • تسلیم شدن

  • succumb


    مخدوش کردن

  • conk


    برو

  • go


    بخش


  • غرق شدن

  • drown


    خفه کردن

  • suffocate


    فوت شدن


  • گذشت


  • این زندگی را ترک کن

  • depart this life


    مرده رها کن


  • متوقف شود

  • cease to exist


    وارسی


  • باطل کردن

  • conk out


    روحش شاد


  • گم شده


  • گرفته شود

  • be taken


    گرد و غبار را گاز بگیر


  • لگد زدن به سطل

  • kick the bucket


    دیگر نباشد


  • آخرین نفس کشیدن

  • breathe one's last


    آن را بخر


antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

chicken

لغت پیشنهادی

maya

لغت پیشنهادی

rejoined