battery

base info - اطلاعات اولیه

battery - باتری

noun - اسم

/ˈbætəri/

UK :

/ˈbætri/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [battery] در گوگل
description - توضیح

  • شیئی که منبع برق را برای چیزی مانند رادیو، ماشین یا اسباب بازی فراهم می کند

  • a row of small cages in which chickens are kept, so that the farm can produce large numbers of eggs


    یک ردیف قفس کوچک که در آن جوجه ها نگهداری می شود تا مزرعه بتواند تعداد زیادی تخم مرغ تولید کند.


  • چندین تفنگ بزرگ با هم استفاده می شود

  • the crime of hitting someone


    جرم زدن کسی

  • a device that produces electricity to provide power for radios, cars, etc.


    دستگاهی که برای تامین برق رادیوها، خودروها و غیره برق تولید می کند.


  • تعدادی چیز از نوع مشابه


  • تعدادی اسلحه بزرگ و سلاح های مشابه که با هم در یک مکان عمل می کنند

  • →  assault and battery specialized


    → تخصصی حمله و باتری

  • In a baseball team the pitcher (= the player who throws the ball) and the catcher (= the player who catches balls that are not hit) are sometimes referred to as the battery


    در یک تیم بیسبال، پارچ (= بازیکنی که توپ را پرتاب می کند) و گیر (= بازیکنی که توپ هایی را می گیرد که ضربه نمی خورند) گاهی اوقات به عنوان باتری شناخته می شوند.

  • using a system of producing a large number of eggs cheaply by keeping a lot of chickens in rows of small cages (= boxes made of wire)


    استفاده از سیستم تولید تعداد زیادی تخم مرغ ارزان با نگهداری تعداد زیادی جوجه در ردیف هایی از قفس های کوچک (= جعبه های سیمی)

  • a device that produces electricity to provide power for radios, cars, toys, etc.


    دستگاهی که برای تامین برق رادیو، ماشین، اسباب بازی و غیره برق تولید می کند.

  • A battery is also any device that produces electrical energy from chemical energy.


    باتری نیز هر وسیله ای است که از انرژی شیمیایی انرژی الکتریکی تولید می کند.

  • the crime of attacking and beating someone


    جرم حمله و ضرب و شتم شخصی

  • a device that produces electricity to provide power for cars, radios, etc.


    دستگاهی که برای تامین برق خودروها، رادیوها و غیره برق تولید می کند.

  • a large number of tests, questions, etc.


    تعداد زیادی تست، سوال و غیره

  • He commands a battery of artillery.


    او یک باتری توپخانه را فرماندهی می کند.

  • Out of ninety-nine people screened for the study sixteen were diagnosed as caffeine dependent after undergoing a battery of evaluations.


    از نود و نه نفری که برای این مطالعه غربالگری شدند، شانزده نفر پس از انجام یک سری ارزیابی‌ها به عنوان وابسته به کافئین تشخیص داده شدند.

  • This tape player operates on six C batteries.


    این پخش کننده نوار با شش باتری C کار می کند.

  • New products, including liquid crystal display televisions, long-life batteries and new materials offer promise for the future.


    محصولات جدید، از جمله تلویزیون های نمایشگر کریستال مایع، باتری های با عمر طولانی و مواد جدید، نویدبخش آینده هستند.

  • Ferguson was found guilty of battery.


    فرگوسن به اتهام باتری مقصر شناخته شد.


  • تهیه باتری و مسئولیت وضعیت آنها باید با نامزد باشد.

  • He says the batteries may be taken out and then the alarm wouldn't work.


    او می‌گوید ممکن است باتری‌ها بیرون بیایند و زنگ هشدار کار نکند.

  • The batteries for the torches were recharged from the wind generator and the solar panels, as was the radio battery.


    باتری های مشعل ها از ژنراتور بادی و پنل های خورشیدی و همچنین باتری رادیویی شارژ می شدند.

  • Among the categories dropped were battery narcotics and weapons offenses, grand theft and indecent exposure.


    در میان دسته بندی های حذف شده، جرایم باطری، مواد مخدر و سلاح، سرقت بزرگ و قرار گرفتن در معرض نامناسب بود.

example - مثال
  • to replace the batteries


    برای تعویض باتری ها

  • a rechargeable battery


    یک باتری قابل شارژ

  • battery-powered/-operated


    با باتری کار می کند/کار می کند


  • یک باتری ماشین

  • The battery is flat (= it is no longer producing electricity).


    باتری خالی است (= دیگر برق تولید نمی کند).

  • With our product you get longer battery life.


    با محصول ما عمر باتری بیشتری خواهید داشت.

  • The bicycle even has a built-in battery charger for a mobile phone.


    این دوچرخه حتی یک شارژر باتری داخلی برای تلفن همراه دارد.

  • Isolated farms used wind turbines to charge batteries.


    مزارع جدا شده از توربین های بادی برای شارژ باتری ها استفاده می کردند.

  • a lithium/AA battery


    یک باتری لیتیومی/AA

  • My phone ran out of battery so I plugged it in to charge.


    باتری گوشیم تمام شد و برای شارژ آن را به برق وصل کردم.

  • The display tells you how much battery is left.


    نمایشگر به شما می گوید چقدر باتری باقی مانده است.

  • He faced a battery of questions.


    او با انبوهی از سوالات روبرو شد.

  • a battery of reporters


    یک باتری از خبرنگاران

  • a battery hen


    یک مرغ باتری

  • battery eggs


    تخم باطری

  • intensive battery farming methods


    روش های فشرده پرورش باتری

  • He was charged with battery after a fight at a night club.


    او پس از دعوا در یک باشگاه شبانه با باتری شارژ شد.

  • After about six hours, the battery will run down.


    پس از حدود شش ساعت، باتری تمام می شود.

  • Don't leave the radio on—it'll drain the car battery.


    رادیو را روشن نگذارید - باتری ماشین را خالی می کند.

  • Is the battery connected correctly?


    آیا باتری به درستی وصل شده است؟

  • The car won't start—the battery's flat.


    ماشین روشن نمی شود - باتری خالی است.

  • The machine can also run on batteries.


    این دستگاه همچنین می تواند با باتری کار کند.

  • The lights have rechargeable battery packs.


    چراغ ها دارای بسته های باتری قابل شارژ هستند.

  • The battery compartment is at the back of the unit.


    محفظه باتری در پشت دستگاه قرار دارد.

  • I had to answer a whole battery of questions.


    مجبور شدم به یک سری سوالات پاسخ دهم.

  • A sample of the school population was given a battery of tests examining reading ability.


    به نمونه ای از جامعه مدرسه مجموعه ای از آزمون های بررسی توانایی خواندن داده شد.

  • A whole battery of measures was tried in an attempt to get them to give up cigarettes.


    مجموعه ای از اقدامات در تلاش برای ترك سیگار توسط آنها انجام شد.

  • a battery-operated hairdryer


    یک سشوار با باتری

  • This alarm clock takes two medium-sized batteries.


    این ساعت زنگ دار از دو باتری متوسط ​​استفاده می کند.

  • I think the battery is dead/flat (= has lost its power).


    من فکر می کنم باتری خالی/فات شده است (= قدرت خود را از دست داده است).

  • In the kitchen an impressive battery of stainless steel utensils hangs on the wall.


    در آشپزخانه یک باتری چشمگیر از ظروف استیل ضد زنگ روی دیوار آویزان شده است.

synonyms - مترادف

  • سلول

  • accumulator


    انباشت کننده


  • واحد قدرت

antonyms - متضاد

  • شخصی

  • one


    یکی


  • کل


  • هیچ یک


  • شخص


  • روح


  • بدن

  • harmony


    هماهنگی


  • روش

  • tidiness


    آراستگی

  • organisationUK


    سازمان انگلستان


  • ترتیب

  • calm


    آرام


  • سیستم

  • scattering


    پراکندگی

  • organizationUS


    سازمان ایالات متحده


  • ساکت

  • orderliness


    نظم و ترتیب


  • سفارش

لغت پیشنهادی

handwriting

لغت پیشنهادی

runners

لغت پیشنهادی

client