breath

base info - اطلاعات اولیه

breath - نفس

noun - اسم

/breθ/

UK :

/breθ/

US :

family - خانواده
breather
استراحت، تنفس
breathing
نفس كشيدن
breathless
بی نفس
breathy
نفس گیر
breathe
نفس کشیدن
breathlessly
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [breath] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • His breath smelt of garlic.


    نفسش بوی سیر می داد.

  • bad breath (= that smells bad)


    بوی بد دهان (= بوی بد)

  • She was very short of breath (= had difficulty breathing).


    نفسش بسیار تنگ شده بود (= سختی نفس می کشید).

  • Patients develop a cough and shortness of breath.


    بیماران دچار سرفه و تنگی نفس می شوند.

  • There was a sharp intake of breath in the courtroom.


    در دادگاه نفس شدیدی می آمد.

  • We had to stop for breath before we got to the top.


    قبل از اینکه به اوج برسیم مجبور شدیم نفس بکشیم.

  • While there is breath left in my body I will refuse.


    تا زمانی که نفسی در بدنم باقی مانده، امتناع می کنم.


  • نفس عمیق بکشید و سعی کنید آرام باشید.

  • He recited the whole poem in one breath.


    تمام شعر را در یک نفس خواند.

  • He sucked in a deep breath.


    نفس عمیقی مکید.

  • a breath of suspicion/scandal


    دم از سوء ظن/رسوایی

  • It was a still day without a breath of wind.


    روزی آرام و بدون نفس باد بود.

  • We'll get a breath of fresh air at lunchtime.


    موقع ناهار هوای تازه می گیریم.

  • I'm going outside for a breath of fresh air.


    دارم میرم بیرون تا یه نفس تازه کنم.


  • منشی جدید یک نفس تازه است.

  • Playing the violin has been the breath of life to her for over 20 years.


    نواختن ویولن برای او بیش از 20 سال روح زندگی بوده است.

  • When he said he had resigned, I caught my breath in surprise.


    وقتی گفت استعفا داده، از تعجب نفسم بند آمد.

  • She talks all the time and hardly stops to draw breath.


    او همیشه صحبت می کند و به سختی می ایستد تا نفس بکشد.

  • He spoke solidly for twenty minutes, barely pausing to draw breath.


    بیست دقیقه محکم صحبت کرد و به سختی مکث کرد تا نفس بکشد.

  • He was as kind a man as ever drew breath.


    او مثل همیشه مرد مهربانی بود.

  • I needed a few minutes to get my breath back after the run.


    بعد از دویدن به چند دقیقه نیاز داشتم تا نفسم برگردد.

  • She paused to catch her breath.


    مکث کرد تا نفس تازه کند.


  • نفس خود را نگه دارید و تا ده بشمارید.


  • چه مدت می توانید نفس خود را نگه دارید؟

  • He held his breath while the results were read out.


    او نفس خود را حبس کرد در حالی که نتایج خوانده می شد.

  • She said she'd do it this week but don't hold your breath!


    او گفت که این هفته این کار را انجام خواهد داد، اما نفس خود را حبس نکن!

  • He praised my work and in the same breath told me I would have to leave.


    او از کار من تعریف کرد و در همان نفس به من گفت که باید بروم.

  • We were out of breath after only five minutes.


    فقط بعد از پنج دقیقه نفسمان بند آمد.

  • I'm a bit out of breath after my run.


    بعد از دویدن کمی نفسم بند می آید.

  • Save your breath—you'll never persuade her.


    نفس خود را حفظ کنید - هرگز او را متقاعد نخواهید کرد.

  • It's useless talking to him—you may as well save your breath.


    صحبت کردن با او بی فایده است—شما هم می توانید نفس خود را حفظ کنید.

synonyms - مترادف
  • inhalation


    استنشاق

  • exhalation


    بازدم


  • شلوار

  • expiration


    انقضاء

  • inspiration


    الهام گرفتن

  • gasp


    نفس کشیدن

  • respiration


    تنفس

  • wheeze


    خس خس سینه

  • gulp


    قورت دادن

  • snuffle


    خفه کردن

  • snort


    خرخر کردن


  • آه

  • sniff


    بو کشیدن

  • insufflation


    دمیدن

  • breathing


    نفس كشيدن

  • lungful


    ریه دار


  • بکشید

  • eupnoeaUK


    eupnoeaUK

  • eupneaUS


    eupneaUS

  • mouthful


    قلنبه سلنبه

  • gulp of air


    بلعیدن هوا

  • puff


    پف کردن

  • huff


    هوف

  • sniffle


    طغیان

  • snivel


    پراکندگی

  • exhaling


    مصرف نفس

  • outbreath


  • splutter


  • intake of breath


  • blowing out


  • breathing out


antonyms - متضاد
  • lot


    مقدار زیادی

  • glob


    کره


  • کل

لغت پیشنهادی

aerophobia

لغت پیشنهادی

memos

لغت پیشنهادی

rugged