moral
moral - اخلاقی
adjective - صفت
UK :
US :
اخلاق
بی اخلاقی
اخلاق گرا
غیر اخلاقی
اخلاقی کردن
از نظر اخلاقی
---
---
---
---
relating to the principles of what is right and wrong behaviour, and with the difference between good and evil
مربوط به اصول رفتار درست و نادرست و با تفاوت بین خیر و شر
بر اساس ایده های شما در مورد آنچه درست است، نه بر اساس آنچه که قانونی یا عملی است
همیشه به گونه ای رفتار کنید که بر اساس اصول قوی در مورد درست و نادرست است
a practical lesson about what to do or how to behave, which you learn from a story or from something that happens to you
یک درس عملی در مورد اینکه چه کاری باید انجام دهید یا چگونه رفتار کنید، که از یک داستان یا از چیزی که برای شما اتفاق می افتد یاد می گیرید
همه ایده های اساسی که یک فرد یا گروهی از مردم در مورد آنچه از نظر اخلاقی خوب و درست است دارند
ideas about what is right and wrong and what is acceptable behaviour – used when talking about whether it is right to do a particular thing or when talking about moral standards generally
ایده هایی در مورد درست و نادرست، و رفتار قابل قبول - برای صحبت در مورد اینکه آیا انجام یک کار خاص درست است یا به طور کلی در مورد معیارهای اخلاقی صحبت می شود.
moral rules for deciding what is right and wrong – often used about this as a subject that people study and discuss
قوانین اخلاقی برای تصمیم گیری درست و نادرست - اغلب در مورد این موضوع به عنوان موضوعی که مردم مطالعه و بحث می کنند استفاده می شود
moral rules or beliefs about what is right and wrong which make you decide what you should and should not do
قوانین یا باورهای اخلاقی در مورد درست و غلط بودن، که باعث می شود تصمیم بگیرید چه کاری را باید انجام دهید و چه کاری را نباید انجام دهید
ایده های شما در مورد آنچه در زندگی مهم است
باورهایی درباره درست و غلط بودن که شما را از انجام کارهای بد باز می دارد
relating to the standards of good or bad behaviour, fairness, honesty, etc. that each person believes in rather than to laws
مربوط به معیارهای رفتار خوب یا بد، انصاف، صداقت و غیره است که هر فرد به آن اعتقاد دارد، نه به قوانین
رفتار به گونه ای که اکثر مردم آن را درست و صادق می دانند
معیارهایی برای شخصیت و رفتار خوب یا بد
The moral of a story event or experience is the message that you understand from it about how you should or should not behave
اخلاق یک داستان، رویداد یا تجربه پیامی است که شما از آن در مورد اینکه چگونه باید یا نباید رفتار کنید، می فهمید.
relating to standards of good behavior honesty, and fair dealing, or showing high standards of this type
مربوط به معیارهای رفتار خوب، صداقت و برخورد منصفانه یا نشان دادن استانداردهای بالای این نوع
پیامی در مورد اینکه افراد چگونه باید یا نباید رفتار کنند که در یک داستان، رویداد یا تجربه وجود دارد
درسی که می توان از یک داستان آموخت، به ویژه. یک افسانه یا اثر ادبی دیگر
این در آگاهی از خود به عنوان یک عامل اخلاقی خودآگاه دخیل است.
این شرکت بر اساس اصول اخلاقی و اخلاقی دقیق اداره می شود.
آنها بر اساس یک قانون اخلاقی عمیقاً حفظ شده زندگی می کنند.
اما مانند دهه 1830، مشارکت آنها مستلزم تجدید نظر در گفتمان اخلاقی بود.
He cautioned, however that the broadcaster tries to be a moral educator rather than an objective news presence.
او هشدار داد، با این حال، صدا و سیما سعی می کند به جای حضور عینی خبری، یک مربی اخلاقی باشد.
Parents are responsible for giving their children moral guidance.
والدین مسئول راهنمایی اخلاقی فرزندان خود هستند.
ما از قوانین اخلاقی که توسط دینمان وضع شده است پیروی می کنیم.
شما وظیفه اخلاقی دارید که به فرزندان خواهرتان کمک کنید.
ما به عنوان افراد با اخلاق نمی توانیم بپذیریم که این همه بچه در فقر بزرگ شوند.
آنها آن را یک مشکل علمی و نه اخلاقی می دانند.
هر چیزی که او می نویسد هدف اخلاقی بالایی دارد.
همچنین درست است که استدلال اخلاقی رفتار اخلاقی سازگار را تضمین نمی کند.
هشت درصد گفتند که کاهش ارزش های اخلاقی بیش از همه آنها را نگران کرده است.
یک مسئله/معضل اخلاقی
traditional moral values
ارزش های اخلاقی سنتی
کاهش معیارهای اخلاقی
سوالات اخلاقی و اخلاقی
فلسفه های اخلاقی اساسی اکثر ادیان جهانی به طرز قابل توجهی مشابه هستند.
او مردی عمیقاً مذهبی و دارای روحیه اخلاقی بسیار توسعه یافته بود.
روزنامه ها مملو از خشم اخلاقی نسبت به ضعف سایر کشورها بودند.
moral responsibility/duty/authority
مسئولیت/وظیفه/اقتدار اخلاقی
ما یک ضرورت اخلاقی داریم که هر زمان که می توانیم کمک کنیم.
من هیچ قضاوت اخلاقی در مورد این تصمیم ندارم.
دولت ها حداقل یک تعهد اخلاقی برای پاسخ به این سؤالات دارند.
کودکان یاد می گیرند که کد اخلاقی خود را برای بزرگسالی توسعه دهند.
The job was to call on all her diplomatic skills and moral courage (= the courage to do what you think is right).
کار این بود که تمام مهارتهای دیپلماتیک و شجاعت اخلاقی او (= شجاعت انجام کاری را که فکر میکنید درست است) فرا بخواند.
او زندگی بسیار اخلاقی داشت.
یک فرد بسیار با اخلاق
ما سعی می کنیم به دانش آموزان خود بیاموزیم که جوان های وظیفه شناس و با اخلاق باشند.
کودکان ذاتا موجودات اخلاقی نیستند.
من از تلاش آشکار او برای به دست آوردن موقعیت عالی اخلاقی عصبانی بودم.
او همیشه از آنچه به عنوان کاهش معیارهای اخلاقی میداند ابراز تاسف میکند.
سرهنگ بیرون آمد، صورتش از خشم اخلاقی سرخ شده بود.
مطبوعات یک وحشت اخلاقی را در مورد این به اصطلاح دزدان رفاهی ایجاد کردند.
او آن اقتدار اخلاقی کسی را می آورد که برای حقوق بشر مبارزه کرده است.
سیاستمداران وظیفه اخلاقی دارند که به نیازهای فقیرترین افراد رسیدگی کنند.
او احساس می کرد که وظیفه اخلاقی دارد که از والدین سالخورده خود مراقبت کند.
این وظیفه اخلاقی اوست که آنچه را که می داند به پلیس بگوید.
قضاوت اخلاقی بخشی از کار رمان نویس نیست.
او تنها سیاستمداری بود که قانون پیشنهادی را به دلایل اخلاقی (= به دلایل اخلاقی) محکوم کرد.
The Democrats are attempting to capture the moral high ground (= are trying to appear more honest and good than the other political parties).
دموکراتها تلاش میکنند تا جایگاه برتر اخلاقی را به دست آورند (= سعی میکنند صادقتر و خوبتر از سایر احزاب سیاسی ظاهر شوند).
او یک زن بسیار اخلاقی است.
اوه، اینقدر اخلاقی نباش!
Is TV responsible for weakening people's moral fibre (= ability to behave well and honestly and work hard)?
آیا تلویزیون مسئول تضعیف فیبر اخلاقی افراد (= توانایی رفتار خوب و صادقانه و سخت کوشی) است؟
فقط
خوب
صادقانه
principled
اصولی
righteous
عادل
upright
عمودی
virtuous
با فضیلت
decent
نجیب
noble
مناسب
اخلاقی
ethical
خالص
محترم انگلستان
honourableUK
سربلند
upstanding
بی تقصیر
blameless
پاکدامن
chaste
با وجدان
conscionable
نمونه
exemplary
فساد ناپذیر
incorruptible
غیر قابل ملامت
irreproachable
درست
moralistic
دقیق
ایالات متحده محترم
scrupulous
بی گناه
honorableUS
قابل احترام
به ظاهر
respectable
سر راست
seemly
راستگو
sinless
بالای تخته
truthful
aboveboard
amoral
غیر اخلاقی
unprincipled
غیر اصولی
unvirtuous
بی فضیلت
immoral
بدون اخلاق
unethical
بدون ظلم
non-moral
بدون استاندارد
without morals
متقلب
without scruples
بی وجدان
without standards
آمریکا بی شرف
dishonest
ناعادلانه
unscrupulous
بریده بریده
unconscionable
بی شرف انگلستان
dishonorableUS
بی توجه
unjust
ملایم
cutthroat
بی تقاضا
dishonourableUK
غیر دقیق
unconscientious
سهل انگاری
uncaring
بی دقت
lenient
درهم و برهم
undemanding
اسان گیر
inexact
نادرست
negligent
غیر انتقادی
uncareful
آسان
sloppy
شل
easy-going
uncritical
inaccurate