wrong

base info - اطلاعات اولیه

wrong - اشتباه

adjective - صفت

/rɔːŋ/

UK :

/rɒŋ/

US :

family - خانواده
wrong
اشتباه
wrongful
نادرست
wrongly
به اشتباه
wrongfully
به ناحق
google image
نتیجه جستجوی لغت [wrong] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I got all the answers wrong.


    همه جواب ها رو اشتباه گرفتم

  • He was driving on the wrong side of the road.


    او در سمت اشتباه جاده رانندگی می کرد.

  • Sorry I must have dialled the wrong number.


    با عرض پوزش، من باید شماره را اشتباه گرفته باشم.

  • You're holding the camera the wrong way up!


    شما دوربین را اشتباه گرفته اید!

  • That picture is the wrong way round.


    اون عکس راهش اشتباهه

  • I soon realised I'd taken a wrong turn.


    خیلی زود متوجه شدم که مسیر اشتباهی را در پیش گرفته ام.

  • He got all his calculations wrong.


    او تمام محاسبات خود را اشتباه گرفته است.

  • The information is just plain wrong.


    اطلاعات کاملاً اشتباه است.

  • I think she lives at number 44, but I could be wrong.


    من فکر می کنم او در شماره 44 زندگی می کند، اما ممکن است اشتباه کنم.

  • You were wrong about Tom; he's not married after all.


    در مورد تام اشتباه کردی. بالاخره ازدواج نکرده

  • We were wrong to assume that she'd agree.


    ما اشتباه کردیم که فرض کنیم او موافق است.

  • She would prove him wrong (= prove that he was wrong) whatever happened.


    هر چه پیش می آمد به او ثابت می کرد که اشتباه می کرد (= ثابت می کرد که او اشتباه کرده است).

  • Correct me if I'm wrong (= I may be wrong) but didn't you say you two knew each other?


    اگر اشتباه می کنم (= ممکن است اشتباه کنم) من را تصحیح کنید، اما نگفتید که شما دو نفر همدیگر را می شناسید؟

  • If you think I'm happy you're dead wrong.


    اگر فکر می کنید من خوشحالم، سخت در اشتباهید.

  • You think you've beaten me but that's where you're wrong.


    شما فکر می کنید که مرا شکست داده اید، اما این جایی است که اشتباه می کنید.

  • ‘I thought this might interest you because I know you like boxing.’ ‘You're not wrong (= you are absolutely right). I love boxing.’


    من فکر کردم این ممکن است به شما علاقه مند باشد زیرا می دانم که شما بوکس را دوست دارید. تو اشتباه نمی کنی (= کاملاً حق با توست). من عاشق بوکس هستم.

  • Is anything wrong? You look worried.


    آیا چیزی اشتباه است؟ نگران به نظر میرسی

  • ‘What's wrong?’ ‘Oh, nothing.’


    «چی شده؟» «اوه، هیچی.»

  • There's something wrong with the printer.


    مشکلی در چاپگر وجود دارد.


  • من مشکلی با پایم دارم.


  • دکتر هیچ مشکلی برای او پیدا نکرد.

  • He's the wrong person for the job.


    او فرد اشتباهی برای این کار است.

  • She's simply wrong for this job.


    او برای این کار اشتباه می کند.

  • I realized that it was the wrong thing to say.


    فهمیدم که این حرف اشتباه بود.

  • Most people think that the country is heading in the wrong direction.


    اکثر مردم فکر می کنند که کشور در مسیر اشتباهی پیش می رود.


  • بدشانسی بود که در زمان نادرست (= به طوری که بدون قصد در گرفتاری گرفتار شد).

  • We don't want this document falling into the wrong hands.


    ما نمی خواهیم این سند به دست افراد نادرست بیفتد.

  • She's all wrong for you.


    او برای شما اشتباه می کند.

  • This man has done nothing wrong.


    این مرد هیچ اشتباهی نکرده است.

  • It is wrong to tell lies.


    دروغ گفتن اشتباه است.

  • It's morally wrong to kill somebody.


    کشتن کسی از نظر اخلاقی اشتباه است.

synonyms - مترادف
  • incorrect


    غلط

  • inaccurate


    نادرست

  • mistaken


    اشتباه کرد

  • erroneous


    اشتباه

  • unsound


    نامناسب

  • inexact


    غیر دقیق

  • faulty


    معیوب

  • invalid


    بی اعتبار

  • counterfactual


    خلاف واقع

  • fallacious


    سفسطه امیز


  • غیر منطقی

  • illogical


    مبهم

  • imprecise


    phonyUS

  • phonyUS


    phoneyUK

  • phoneyUK


    پیچیده

  • sophistical


    بی اساس

  • unfounded


    دروغگو

  • untrue


    دمدمی مزاج

  • untruthful


    گمراه کننده

  • erratic


    ساختگی

  • misleading


    دیس

  • bogus


    خجالتی

  • dicey


    خطاکار

  • dodgy


    ناقص

  • erring


    ناخوشایند

  • flawed


    پف کرده

  • iffy


    خاموش

  • fluffed


    کج

  • off


    بیراهه

  • askew


  • astray


antonyms - متضاد

  • درست


  • دقیق


  • بدون خطا

  • errorless


    خطاناپذیر

  • infallible


    غیر قابل انکار

  • irrefutable


    تایید شده

  • confirmed


    ایجاد

  • established


    واقعی


  • مطلع

  • factual


    ثابت شده است

  • informed


    تست شده

  • precise


    معتبر

  • proven


    کامل

  • tested


    مناسب

  • valid


    صدا

  • error-free


    درست است، واقعی


  • بدون ابهام


  • بلامنازع


  • رد نشده


  • صادقانه

  • unambiguous


    نقطه روی

  • undeniable


    فقط

  • undisputed


    قابل اعتماد

  • unrefuted


    راستگو

  • veracious


    معقول




  • reliable


  • truthful



لغت پیشنهادی

unsatisfied

لغت پیشنهادی

oda

لغت پیشنهادی

breezed