accurate
accurate - دقیق
adjective - صفت
UK :
US :
دقت
عدم دقت
نادرست
نادقیق
درست و درست در تمام جزئیات
measured or calculated correctly
به درستی اندازه گیری یا محاسبه شده است
ماشینی که دقیق باشد قادر است کاری را به روشی دقیق و بدون اشتباه انجام دهد
یک شوت دقیق، پرتاب و غیره موفق می شود به چیزی که قرار است ضربه بزند ضربه بزند یا به آن برسد
درست، دقیق و بدون هیچ اشتباهی
درست و بدون هیچ اشتباهی
دقیقاً هدف گرفته شده و در مسیر مورد نظر حرکت می کند
من فکر می کنم ارزیابی شما از وضعیت اقتصادی فعلی بسیار دقیق است.
بسیار مهم است که اندازه گیری ها دقیق باشند.
مدخل ها مفصل، دقیق و محکم هستند و به زبانی واضح و غیر فنی برای خوانندگان عمومی نوشته شده اند.
Entries are detailed accurate and solid written in clear nontechnical language for the general reader.
اطلاعات رویداد تا زمان انتشار دقیق است.
این یک ارزیابی نسبتا دقیق از وضعیت است.
او توانست توصیف دقیقی از مهاجم خود به پلیس بدهد.
گرین توصیف بسیار دقیقی از زندگی در سایگون در اوایل دهه 50 ارائه می دهد.
توصیف دقیق مشکل اولین قدم در حل آن است.
شاهد تلاش کرد تا توصیف دقیقی از آنچه دیده بود ارائه دهد.
پیش بینی های مالی دقیق
برای تولید نتایج دقیق به تجهیزات پیچیده تری نیاز است.
این شوت بسیار دقیق کاپیتان برزیل بود.
ترکیبی از این آنتی بادی ها ممکن است سیستم دقیق تری برای شناسایی نوع تومور ارائه دهد.
دما تا 0.005 درجه سانتیگراد با محدوده 10- تا 70+ درجه سانتیگراد دقیق است.
در حدود 60 ثانیه مشخص شد، مکان ها در 15 یارد دقیق بودند.
توصیف/تصویر دقیق چیزی
Accurate measurements are essential.
اندازه گیری های دقیق ضروری است.
من متقاعد نشده ام که گزارش ها دقیق باشند.
فیلم از نظر تاریخی دقیق نیست.
an accurate prediction/estimate/assessment
یک پیشبینی/برآورد/ارزیابی دقیق
an accurate representation/portrayal
یک نمایش/تصویر دقیق
scientifically accurate information/data
اطلاعات / داده های علمی دقیق
reasonably/entirely/fairly accurate
منطقی / کاملا / نسبتا دقیق
هزینه بازتاب دقیقی از کیفیت محصولات ما است.
a highly accurate electronic compass
یک قطب نما الکترونیکی بسیار دقیق
ساعت من خیلی دقیق نیست.
دانشمندان روش دقیق تری برای قدمت نقاشی های غار پیدا کرده اند.
هویگنس توانست ساعتی را با دقت ده ثانیه در روز بسازد.
فقط دو شوت دقیق روی دروازه بود.
اگرچه این کتاب از نظر تاریخی دقیق است، اما یک کتاب تاریخی نیست.
او گزارش کامل و دقیقی از حرکات خود ارائه کرد.
Her assessment turned out to be remarkably accurate.
ارزیابی او به طرز قابل توجهی دقیق بود.
His predictions proved accurate.
پیش بینی های او درست ثابت شد.
ارقامی که او ارائه کرد کاملا دقیق نبود.
آیا می توانیم مطمئن باشیم که ارقام دقیق هستند؟
توصیف او از این مرد چندان دقیق نبود.
قرار نبود این رمان از نظر تاریخی دقیق باشد.
نتایج آزمایش در 99 درصد موارد دقیق است.
نتایج تا 0.2 ثانیه دقیق هستند.
سوابق دقیق باید حفظ شود.
پلیس در تلاش است تا تصویر دقیق تری از میزان جرم و جنایت به دست آورد.
یک ماشین دقیق
یک توصیف دقیق
ارقامی که آنها استفاده کرده اند دقیق نیستند.
رمان او بازتابی دقیق از زندگی در اسپانیا است.
امیدواریم بتوانیم در پیش بینی زلزله دقیق تر باشیم.
دقیق
faithful
با ایمان
بستن
strict
سخت گیرانه
authentic
معتبر
درست
veracious
صادقانه
مراقب باشید
درست است، واقعی
factual
واقعی
literal
تحت اللفظی
precise
راستگو
نکته شناس
truthful
منظم
punctilious
متقاعد کننده
صریح
scrupulous
نمایشگاه
convincing
مناسب
explicit
واقع بین
سختگیرانه
lifelike
اصل
فقط
realistic
پر زحمت
rigorous
کامل
genuine
بی عیب
خوب
meticulous
painstaking
thorough
faultless
inaccurate
نادرست
imprecise
مبهم
inexact
غیر دقیق
inauthentic
غیر معتبر
unfaithful
بي وفا
شل
counterfactual
خلاف واقع
fallacious
سفسطه امیز
خاموش
unreliable
غیر قابل اعتماد
unsound
نامناسب
وحشی
distorted
تحریف شده است
ناقص
flawed
معیوب
untrue
غلط
defective
اشتباه
faulty
سست
imperfect
اشتباه کرد
incorrect
بی اعتبار
erroneous
نا معلوم
lax
نامعین
فاسد شده
improper
untruthful
mistaken
invalid
vague
uncertain
indefinite
corrupted