belief
belief - باور
noun - اسم
UK :
US :
ناباوری
مومن
قابل باور
باور نکردنی
کافر
کافر شدن
---
the feeling that something is definitely true or definitely exists
احساس اینکه چیزی قطعاً درست است یا قطعا وجود دارد
احساس اینکه چیزی خوب است و می توان به آن اعتماد کرد
ایده ای که معتقدید درست است، به خصوص ایده ای که بخشی از یک سیستم ایده ها را تشکیل می دهد
احساس اطمینان از وجود یا واقعی بودن چیزی
چیزی که شما به آن اعتقاد دارید
خیلی بد، خوب، دشوار و غیره قابل تصور است
باید یاد بگیریم افرادی را بپذیریم که باورهای متفاوتی با ما دارند.
او هرگز اعتقاد خود را به خدا از دست نداد.
Unitarianism, a tolerant and loosely-defined system of belief had attracted Coleridge since his Cambridge years.
وحدت گرایی، یک نظام اعتقادی بردبار و بدون تعریف، از سال های کمبریج کولریج را به خود جذب کرده بود.
Whoever the commentator is, the opinions expressed are often only beliefs based on sketchy information that is only indirectly relevant.
مفسر هر کسی که باشد، نظرات بیان شده اغلب فقط باورهایی مبتنی بر اطلاعات کلی است که فقط به طور غیرمستقیم مرتبط هستند.
افرادی که دارای سیستم اعتقادی معنوی یا فلسفی قوی هستند، احتمال بیشتری دارد که سالم بمانند.
آنها به دلیل اعتقادات سیاسی خود به زندان افتادند.
برخلاف تصور عموم، هوای سرد شما را بیمار نمی کند.
اما گام مهم این است که مسئولیت این باور را بپذیریم.
آزمایشات آنها بر این باور بود که شما می توانید از فلزات دیگر طلا بسازید.
This belief was obviously challenged by our presence but he insisted that Tom and Terry had gone home.
این باور آشکارا با حضور ما به چالش کشیده شد، اما او اصرار داشت که تام و تری به خانه رفته اند.
من اعتقاد پرشور او را به کاری که انجام می دهد تحسین می کنم.
اعتقاد به خدا/دموکراسی
این واقعه باور من را به پلیس متزلزل کرد (= باعث شد اعتماد کمتری داشته باشم).
آنها عقیده دارند که زندگی پس از مرگ وجود دارد.
یک باور عمومی وجود دارد که اوضاع به زودی بهتر خواهد شد.
این باور عمومی وجود دارد که شرکت های چند ملیتی قدرت بیش از حد دارند.
یک باور عمومی/عمومی
او با این اعتقاد عمل کرد که دارد کار خوبی می کند.
من با این باور اشتباه که میتوانم در لندن بمانم، کار را شروع کردم.
Contrary to popular belief (= in spite of what people may think), he was not responsible for the tragedy.
بر خلاف تصور رایج (= علیرغم آنچه مردم ممکن است فکر کنند)، او مسئول این فاجعه نبود.
religious/political beliefs
اعتقادات مذهبی/سیاسی
یک جامعه را باید بر اساس باورها و ارزش هایش قضاوت کرد.
برخی از مردم اعتقاداتی در مورد جهان دارند که توسط علم پشتیبانی نمی شود.
این باور را به خود جلب می کند که چگونه ممکن است اوضاع اینقدر بد شود.
Dissatisfaction with the government has grown beyond belief.
نارضایتی از دولت فراتر از حد باور است.
هوای یخی که بیش از حد تصور سرد بود
غیرقابل باور است که هر کسی بتواند چنین جنایتی را مرتکب شود.
او تا جایی که می دانم هرگز وصیت نکرد.
من فکر می کنم حق و نادرست خوردن گوشت یک موضوع اعتقادی شخصی است.
او اعتقاد خود را به خدا از دست داده است.
مرگ کودک اعتقاد او به خدا را متزلزل کرد.
آنها اعتقاد مشترکی به قدرت آموزش داشتند.
ما در اعتقاد خود به دموکراسی متحد می مانیم.
اعتقاد من این است که او حقیقت را می گوید.
او اعتقاد پدرش را به اشتراک گذاشت که مردم باید برای زندگی خود سخت تلاش کنند.
او این کار را با این باور انجام داد که به حرفه او کمک می کند.
او نسبت به فرزندانش سختگیر بود و معتقد بود که این کار درستی است.
او به این باور چسبیده بود که او به او باز خواهد گشت.
نتایج امتحان این باور را تشویق کرد که او معلم خوبی است.
در بین جوانان این باور وجود دارد که آموزش اتلاف وقت است.
این شواهد اخیر باور ما را تقویت می کند که دولت کار درستی انجام می دهد.
نظر
چشم انداز
احساس
اندیشه
ایده
محکومیت
تئوری
judgementUK
قضاوت انگلستان
موقعیت
نگرش
فرضیه
احساس؛ عقیده؛ گمان
judgmentUS
قضاوت ایالات متحده
فرض
presumption
حالت
stance
ایستادن
دیدگاه
standpoint
پایان نامه
thesis
فكر كردن
نتیجه
viewpoint
مشاجره
کسر
متقاعد کردن
contention
احساسات
deduction
حدس و گمان
persuasion
فکر
postulation
sentiment
supposition
surmise
scepticismUK
شکاکیت انگلستان
skepticismUS
شک ایالات متحده
شک
uncertainty
عدم قطعیت
dubiousness
مشکوک بودن
cynicism
بدبینی
mistrust
بی اعتمادی
رزرو
suspicion
سوء ظن
apprehension
دلهره
distrust
دوبیتی
dubiety
ناباوری
dubitation
بی ایمانی
incredulity
عدم اطمینان
mistrustfulness
سستی
faithlessness
بدبین
incertitude
سوءظن
leeriness
پرس و جو
misgiving
سوال کردن
disbelief
بی میلی
distrustfulness
عدم اعتماد به نفس
misdoubt
تردید
query
بلاتکلیفی
questioning
فقدان ایمان
reluctance
unbelief
doubtfulness
hesitation
indecision