spiritual
spiritual - معنوی
adjective - صفت
UK :
US :
به روح شما مربوط می شود تا به بدن یا ذهن شما
مربوط به دین
یک آهنگ مذهبی از نوع که در اصل توسط آمریکایی های آفریقایی تبار خوانده شده است
relating to deep feelings and beliefs, especially religious beliefs
مربوط به احساسات و باورهای عمیق، به ویژه باورهای مذهبی
نوعی آهنگ مذهبی که در اصل توسط آمریکایی های آفریقایی تبار در ایالات متحده ساخته شده است
نوعی آهنگ مذهبی که در اصل توسط آمریکایی های آفریقایی تبار ساخته شده است
مربوط به شخصیت درونی یک شخص یا مربوط به آن است
اما کارگزاران معنوی تنها محدود به انجام کارهایشان نبودند.
این نقشه برداری معنوی است، اما در عین حال کاربردی است، زیرا مردم نیاز به شناخت الگوهای طبیعت دارند.
او به دنبال راهنمایی معنوی آمد.
آخرین آیین مقدس نشان دهنده گام نهایی در سفر روحانی مسیح است.
Just think: The Raiders might be able to get the chemistry-destroying, morale-busting George straight-up for their spiritual leader Hoss.
فقط فکر کنید: رایدرها ممکن است بتوانند جورج ویرانگر شیمی و روحیه را مستقیماً برای رهبر معنوی خود هاس دریافت کنند.
این تصمیم توسط رهبران معنوی قبیله گرفته شد.
هم ورزش و هم زندگی معنوی از انگیزه انسانی ما برای بیان غنای هستی رشد می کنند.
جلال الدین رومی در قرن سیزدهم درباره زندگی معنوی خود شعر می سرود.
Both were seen as sources of disease bodily or spiritual moral corruptions which were spreading throughout the land.
هر دو به عنوان منابع بیماری، جسمی یا روحی، مفاسد اخلاقی در نظر گرفته می شدند که در سراسر سرزمین گسترش می یافتند.
Just as the emotional needs of the mentally disabled are overlooked, so too are their spiritual needs.
همانطور که نیازهای عاطفی معلولان ذهنی نادیده گرفته می شود، نیازهای روحی آنها نیز نادیده گرفته می شود.
این تاریخی یا دقیق نیست، اما دارای قدرت، قدرت معنوی باورنکردنی برای مسیحیان است.
Modernist artists increasingly transgressed boundaries and borders in what appears to have been an intellectual physical and spiritual restlessness.
هنرمندان مدرنیست به طور فزاینده ای از مرزها و مرزها تجاوز کردند که به نظر می رسد یک بی قراری فکری، جسمی و روحی بوده است.
یک تجربه معنوی
رشد معنوی
موسیقی او ما را به یک سفر معنوی هدایت می کند.
ظرفیت انسان برای رشد معنوی
فقدان ارزش های معنوی در دنیای مدرن
ما نگران رفاه معنوی شما هستیم.
من خودم را دارای ارزش های عمیق اخلاقی و معنوی می دانم.
یک رهبر معنوی
پدر ژوبرت مشاور معنوی آنها بود.
تمرین معنوی بودایی
برای مارتین لوتر، این جوهره زندگی معنوی است.
وقتی به ایتالیا نقل مکان کرد، می دانست که خانه معنوی واقعی خود را پیدا کرده است.
اولین باری که از نیواورلئان دیدن کرد، می دانست که خانه معنوی خود را یافته است.
من همیشه هند را خانه معنوی خود می دانستم.
رنگ ها کیفیتی تقریبا معنوی داشتند.
این یک قطعه موسیقی عمیقا معنوی است.
یک تجربه واقعا معنوی
او متعهد به رفاه، اعم از روحی و جسمی، مردان تحت فرمانش بود.
بسیاری از فرهنگ های شرقی ارزش های معنوی را بر ارزش های مادی مقدم می دارند.
پرستاران باید به نیازهای روحی بیماران پاسخ دهند.
شیوه های زندگی سنتی هم نیازهای اقتصادی و هم نیازهای معنوی را برآورده می کرد.
دین بر جنبه معنوی زندگی تمرکز دارد.
او رهبر معنوی گروه است.
محققان در حال کاوش در ریشه های معنویت انسان هستند.
از نظر روحی و جسمی او فردی نادر به نظر می رسید.
ethereal
اثیری
immaterial
غیر مادی
incorporeal
غیر جسمانی
bodiless
بی بدن
insubstantial
غیر قابل توجه
metaphysical
متافیزیکی
formless
بی شکل
nonmaterial
ناملموس
intangible
بدون بدن
unbodied
غیردنیایی
unworldly
غیر فیزیکی
nonphysical
ماورایی
otherworldly
غیر اساسی
unsubstantial
عارف
mystic
عرفانی
mystical
روانی
psychic
از بین بردن
discarnate
هوادار
airy
متعالی
disembodied
بی ارزش
transcendent
درونی
numinous
غیر متعارف
بهشتی
asomatous
ماوراء الطبیعه
unfleshly
روانشناسی
heavenly
افلاطونی
extramundane
خالص
psychical
platonic
فیزیکی
corporeal
جسمانی
مواد
قابل توجه
bodily
بدنی
بتن
mundane
دنیوی
nonspiritual
غیر معنوی
palpable
قابل لمس
tangible
محسوس
irreligious
بی دین
irreverent
بی احترامی
unspiritual
گوشتی
fleshly
سرجوخه
corporal
نفسانی
carnal
واقعی
حیوان
جسمی
زمینی
somatic
انسان
earthly
فانی
معقول
mortal
هدف، واقعگرایانه
sensible
حسی
تشریحی
sensual
فوق العاده
anatomical
طبیعی
phenomenal
بیولوژیکی
worldly