concerned
concerned - نگران
adjective - صفت
UK :
US :
بی دغدغه
درگیر چیزی یا متاثر از آن
نگران چیزی
باور به اینکه چیزی مهم است
اهمیت دادن به کسی و اینکه آیا او شاد و سالم است یا خیر
نگران
به نظر یک فرد خاص
in a particular person's opinion
اگر در مورد موضوع خاصی بحث می کنیم یا به آن فکر می کنیم
در مورد یک چیز یا شخص خاص باشد
دچار احساس اضطراب
درگیر یا درگیر
جو اقتصادی جدید اواخر قرن شانزدهم مزایا و معایبی را در مورد مراسم تشییع جنازه به همراه داشت.
The new economic climate of the late sixteenth century brought advantages and disadvantages so far as the funeral was concerned.
حداقل تا آنجا که به شارژ دارایی های سرمایه ای مربوط می شود، این اطمینان ناموجه به نظر می رسد.
دولت های جهان به طور فزاینده ای نگران افزایش سطح دمای جهانی هستند.
World governments are becoming increasingly concerned about rising global temperature levels.
من خیلی نگران ورونیکا هستم. او خیلی رنگ پریده به نظر می رسد و اشتها ندارد.
امدادگران نگران امنیت دو مردی هستند که در معدن گیر افتاده اند.
والدین نگران در مورد مشکل به مدرسه مراجعه کردند.
من در مورد هیچ یک از شخصیت های مربوطه به اندازه کافی نمی دانستم که بتوانم دیدگاهی از خودم داشته باشم.
یک برنامه تلویزیونی درباره ظلم به کودکان صدها نامه از بینندگان نگران به همراه داشت.
در مورد شروع مجدد زندگی موسیقی در وین، ما این مشکل را داشتیم که نیروهای اشغالگر اغلب با یکدیگر در تضاد بودند.
As far as restarting the musical life in Vienna was concerned we had the problem that the occupying forces often contradicted each other.
اینها تمایل داشتند او را به گونه ای نشان دهند که به چیزی بیش از قدرت خود اهمیت می دهد.
مشاوره با حفظ کیفیت زندگی سالمندان تا زمانی که ممکن است سروکار دارد.
Counselling is concerned with maintaining the quality of life of older people for as long as possible.
اعتبار صوری نشان دهنده میزانی است که به نظر می رسد آیتم های آزمون با توانایی های مورد نظر مرتبط هستند.
Face validity reflects the extent to which the test items appear to be concerned with the abilities in question.
شهروندان نگران می توانند تأثیر زیادی داشته باشند.
concerned parents/residents/parents/locals
والدین / ساکنان / والدین / افراد محلی
رئیس جمهور به شدت نگران این موضوع است.
ما به شدت نگران او هستیم.
به نظر می رسید که او کمترین نگرانی برای امنیت او ندارد.
ما نگران حال او بودیم.
من به او گفتم اما او زیاد نگران به نظر نمی رسید (= خیلی نگران نبود)
او نگران بود که ممکن است چرخش را از دست بدهد و گم شود.
ساکنان محلی از تأثیر این پروژه نگران هستند.
من نسبتاً نگران شدت مجازات بودم.
والدین او به طور فزاینده ای نگران رفتارهای نامنظم او هستند.
نگاه/نگاه نگران
این از دست دادن یک تراژدی برای همه نگران بود.
در مورد آموزش فرزندان ما، هیچ سازشی قابل قبول نیست.
افراد ذیربط توضیحی برای انجام دادن دارند.
جلسات اغلب برای همه دست اندرکاران شرم آور بود.
Everyone who was directly concerned in (= had some responsibility for) the incident has now resigned.
همه کسانی که مستقیماً درگیر این حادثه بودند (= مسئولیتی داشتند) اکنون استعفا داده اند.
عموم مردم به طور فزاینده ای نگران نحوه تولید مواد غذایی هستند.
Mathematics is concerned essentially with understanding abstract concepts.
ریاضیات اساساً با درک مفاهیم انتزاعی سروکار دارد.
او نگران بود که در مورد موقعیت هایی بنویسد که همه بتوانند با آنها همذات پنداری کنند.
تا جایی که به من مربوط می شود، شما می توانید کاری را که دوست دارید انجام دهید.
او تا آنجا که به زبان فرانسه مربوط می شود خوب است، من نگران آلمانی او هستم.
او بی جهت نگران چشم انداز مدیریت به تنهایی نبود.
رهبری نگران شکست درک شده در یافتن راه حل بود.
پزشکان نگران این هستند که بیماران قلبی تا یک سال برای جراحی صبر کنند.
ما اکنون به شدت نگران امنیت او هستیم.
والدین نگران جلسه ای برگزار کردند.
انسان شناسی اجتماعی به طور محوری به تنوع فرهنگ می پردازد.
شما نباید نگران آنچه آنها فکر می کنند باشید.
They were more concerned with how the other women had dressed than with what the speaker was saying.
آنها بیشتر نگران نحوه لباس پوشیدن زنان دیگر بودند تا اینکه سخنران چه می گوید.
کتاب در مورد افراد بی خانمان در شهرها است.
anxious
مشتاق
bothered
اذیت شد
troubled
مشکل دار
upset
ناراحت
نگران
distressed
پریشان
disturbed
مختل
perturbed
آشفته
uneasy
ناآرام
alarmed
هشدار داد
عصبی
uptight
بالا بردن
می ترسد
apprehensive
دلهره آور
disquieted
مضطرب
exercised
ورزش کرد
fretful
ناراحت کننده
agitated
بی صدا
unquiet
مریض آسوده
نگران بیمار
ناخن جویدن
biting one's nails
داشتن پروانه در معده
در یک خورش
روی پین و سوزن
گره زده
زمان فعل
tense
مورچه
antsy
پرش
edgy
jittery
jumpy
unconcerned
بی دغدغه
unworried
بی نگرانی
untroubled
بدون مشکل
undisturbed
بدون مزاحمت
unperturbed
بي تفاوت
indifferent
بی علاقه
uninterested
ناآرام
unruffled
غیر قابل بال زدن
unanxious
خنثی
unflappable
مزاحم
neutral
بی باک
unbothered
بدون مراقبت
undaunted
آرام
جمع آوری شده
relaxed
خوشحال
calm
تشکیل شده
collected
خاطر جمع
آماده است
composed
بی حوصله
assured
همسطح
poised
صلح آمیز
unfazed
تکان نخورده
fearless
خودساخته
levelheaded
مطمئن به خود
peaceful
مطمئن
unshaken
برابر
self-composed
تزلزل ناپذیر
self-assured
equable
unshakable