consistent
consistent - استوار
adjective - صفت
UK :
US :
always behaving in the same way or having the same attitudes, standards etc – usually used to show approval
همیشه به یک روش رفتار می کنند یا همان نگرش ها، استانداردها و غیره را دارند - معمولاً برای نشان دادن تأیید استفاده می شود
به همین ترتیب اتفاق می افتد یا توسعه می یابد
یک استدلال یا ایده منسجم هیچ قسمتی ندارد که با سایر بخشها مطابقت نداشته باشد
همیشه به شیوه ای مشابه، به ویژه مثبت، رفتار یا اتفاق می افتد
in agreement with other facts or with typical or previous behaviour, or having the same principles as something else
در توافق با حقایق دیگر یا با رفتار معمولی یا قبلی یا داشتن اصولی مشابه با چیزهای دیگر
همیشه اتفاق می افتد یا به روشی مشابه رفتار می کند
agreeing with something said or done previously
موافقت با چیزی که قبلا گفته شده یا انجام شده است
با این حال، شیوه ای که مردان نقش خود را تعریف می کنند، به طور قابل توجهی ثابت مانده است.
برای تضمین آینده خود، به یک استراتژی اقتصادی ثابت نیاز داریم.
حتی در اینجا، ترس مداوم از هر چیزی وجود داشت که وضعیت موجود را متزلزل کند.
We need a quarterback who is consistent game after game.
ما نیاز به یک مدافع داریم که بازی به بازی ثابت باشد.
این شرکت تا سه ماهه دوم سال جاری رشد ثابتی را نشان می داد.
We've seen a consistent improvement in the team's performance.
ما شاهد پیشرفت مداوم در عملکرد تیم بوده ایم.
همه تحلیلگران سیاسی در نحوه به کارگیری این مفاهیم سازگار نیستند.
قضات باید در اجرای قانون محکم، منصف و ثابت قدم باشند.
At home he shows consistent management problems.
در خانه او مشکلات مدیریتی مداوم را نشان می دهد.
او یکی از ثابتترین بازیکنان پیست تنیس است.
چرا اکنون که حریفان سختتر میشوند، ناگهان به یک تیم ثابت تبدیل میشوند؟
آموزش از طریق مثال یک موضوع ثابت در کار او بوده است.
How do you find a reasonable and consistent thread of explanation through this?
چگونه از این طریق یک موضوع منطقی و منسجم برای توضیح پیدا می کنید؟
One of the first kennels to establish itself as a consistent winner in the show ring was the Tankerville Kennel.
یکی از اولین لانه هایی که خود را به عنوان یک برنده ثابت در رینگ نمایش تثبیت کرد، لانه Tankerville بود.
A company that manufactures photocopiers obviously holds to a descriptive core belief consistent with this empirical reality.
شرکتی که دستگاههای فتوکپی تولید میکند، بدیهی است که به یک باور اصلی توصیفی مطابق با این واقعیت تجربی پایبند است.
یک رویکرد منسجم به مشکل
a consistent pattern of behaviour
یک الگوی رفتاری ثابت
او ثابتترین بازیکن میلان (= که اغلب خوب بازی میکند) در این فصل بوده است.
او در رفتارش با فرزندانش چندان ثابت نیست.
ما باید در اجرای قوانین ثابت قدم باشیم.
ما به اندازه کافی از شکست مداوم حزب در ارائه هر گونه سیاست جدیدی برخوردار بوده ایم.
الگویی از رشد مداوم در اقتصاد وجود داشته است.
سطوح مخارج دفاعی ثابت مانده است.
روزنامه یکشنبه نتوانست هدف خود یعنی 30000 نسخه در هفته را به طور ثابت بفروشد.
The results are entirely consistent with our earlier research.
نتایج کاملاً با تحقیقات قبلی ما مطابقت دارد.
These findings are consistent with other studies.
این یافته ها با سایر مطالعات همخوانی دارد.
injuries consistent with a fall from an upper storey (= similar to those such a fall would have caused)
صدمات منطبق با سقوط از طبقه بالا (= مشابه آسیب هایی که چنین سقوطی ایجاد می کرد)
a well-thought-out and consistent argument
یک استدلال خوب فکر شده و منسجم
استدلال او حتی از نظر درونی سازگار نیست.
Each generation becomes ever more consistent in its thinking.
هر نسلی در تفکر خود سازگارتر می شود.
His attitude isn't absolutely consistent.
نگرش او کاملاً سازگار نیست.
مطلوب است که قوانین داخلی و اتحادیه اروپا باید با یکدیگر سازگار باشند.
The percentage of personal income paid in taxes stayed fairly consistent across various income levels.
درصد درآمد شخصی پرداخت شده در مالیات در سطوح مختلف درآمد نسبتاً ثابت باقی ماند.
این الگو به طور قابل توجهی در چهار نمونه سازگار است.
These findings are consistent across all the studies.
این یافته ها در تمام مطالعات سازگار است.
These findings were statistically consistent among studies.
این یافته ها از نظر آماری در بین مطالعات سازگار بود.
These results were consistent between genders, and regardless of age and parent education level.
این نتایج بین جنسیت و بدون توجه به سن و سطح تحصیلات والدین سازگار بود.
This is relatively consistent across all age groups.
این نسبت در تمام گروه های سنی ثابت است.
این یافته ها در تمام گروه های جامعه یکسان به نظر می رسد.
پرتره پاول در این کتاب با آنچه که همه می دانند کاملاً سازگار است.
The figures are fully consistent with last year's results.
ارقام کاملاً با نتایج سال گذشته مطابقت دارد.
نتایج ما به طور کلی با نتایج سایر تجزیه و تحلیل ها مطابقت دارد.
The results of this study are surprisingly consistent with previous estimates.
نتایج این مطالعه به طور شگفت انگیزی با برآوردهای قبلی مطابقت دارد.
There has been a consistent improvement in her attitude.
بهبود مداوم در نگرش او وجود داشته است.
کار او گاهی اوقات خوب است، اما مشکل این است که او ثابت نیست.
آنچه شاهد در دادگاه گفت با اظهاراتی که به پلیس گفته بود مطابقت نداشت.
ثابت
پایدار
قابل اعتماد
dependable
زوج
منظم
بدون تغییر
reliable
بی انحراف
unchanging
لباس فرم
undeviating
همگن
مداوم
homogeneous
تزلزل ناپذیر
persistent
غیر متغیر
unswerving
قابل پیش بینی
unvarying
شکست ناپذیر
orderly
بی نوسان
predictable
تغییر ناپذیر
unfailing
یکسان
unfluctuating
درست است، واقعی
unwavering
انتظار می رود
invariable
درست تایپ
درست شد
همیشگی
expected
مستمر
بدون وقفه
fixed
invariant
changeless
perpetual
continuous
continual
uninterrupted
inconsistent
ناسازگار
capricious
دمدمی مزاج
unstable
ناپایدار
متغیر
erratic
بی رویه
inconstant
متناقض
irregular
در حال نوسان
contradictory
غیر قابل پیش بینی
fluctuating
تغییر پذیر
unpredictable
نا معلوم
changeable
لاغر
uncertain
تغییر می کند
discrepant
نوسان دار
paradoxical
بی قرار
discordant
مبهم
labile
بی ثبات
ناهموار. ناجور
incongruent
متفاوت است
fluctuant
ناهمخوان
unsettled
فرار
vagarious
منحرف کننده
fickle
انتقال
uneven
ناپایا
varying
سوسو زدن
incongruous
مایع
volatile
deviating
shifting
unsteady
flickery
fluid